۱۳۸۶ مهر ۱, یکشنبه

پادشاه فصل‌ها پاييز

مولانا اعتقاد دارد كه (بهترين سخن‌ها آن است كه مفيد باشد، نه كه بسيار. «قل هو الله احد» اگر چه اندك است به صورت، اما بر «بقره» اگر چه مُطـوّل است، رجحان دارد – از روي افادت*)

طولاني نوشتن اگر حسني هم داشته باشد اما Format(قالب) خوبي براي اينترنت و وبلاگ نويسي و سايت نيست. بر اساس تحقيقات معمولاً خواننده‌هاي اينترنتي حوصله‌ي متن‌هاي بلند را ندارند و اگر بخواهند متن بلندي را بخوانند ترجيح مي‌دهند كه روزنامه و مجله و كتاب بخوانند تا چشم به مانيتور بدوزند. من هم اين را مي‌دانم.

اما براي مني كه معمولاً نمي‌توانم كوتاه بنويسم و تا اين لحظه از عمرم نتوانستم جدول حل كنم و آدمي هستم كه با احساسم زندگي مي‌كنم صحبت از پاييز كردن در چند خط حقيقتاً دشوار است. پس با توجه به اين‌كه مي‌دانم خواننده‌هايم كه تعدادشان در حد انگشتان دست است و پاي ثابت اين وبلاگ شده‌اند، طولاني نوشتن من را تحمل مي‌كنند. علتش هم مي‌تواند اين باشد كه يا نوشته‌هايم را دوست دارند. يا خودم را و يا هر دو. در آخر من از همه بيشتر آن‌ها را.

پاييز را دوست ندارم. هميشه اين فصل برايم فصل خوبي نبوده است. مثل دو ماه محرم و صفر. پاييز برايم هميشه مترادف بوده با فصل از دست دادن‌ها و برگ و بار ريختن‌ها تا بارداري و زايش. قاعدتاً هيچ زيبايي هم در اين فصل نمي‌بينم. اين كتاب و اين همه فيلم و نقاشي كه در اين فصل و از اين فصل ساخته شده هم نتوانسته كمكي به اين نگاه بكند. البته يك اعتراف بايد بكنم و آن استثنا كتاب «آينه‌هاي در دار» است. فصلي كه زن پس از بارها تلفن زدن به مرد داستان در نيمه‌هاي شب مي‌پذيرد كه مرد هم او را ببيند و در كوچه‌هاي تجريش قدم مي‌زنند و زن يك برگ از روي زمين بر مي‌دارد و مي‌گويد: ببين اين همه برگ روي زمين است. اين هم يكي است مثل همه‌ي اين‌ها، اما خدا مي‌دونه چقدر تفاوت داره. ببين چقدر قشنگه. بعد برگ را پرت مي‌كنه بين برگ‌هاي ديگر كه روي زمين ريخته شده و مي‌گويد: حالا همان برگ را اگر تونستي پيدا كن. و بعد خنده‌‌اي قشنگ سر مي‌دهد و راه مي‌افتد برگ‌ها زير پايش صداي خود را مي‌دهند و مرد به دنبالش مي‌رود. و من «سومنات» هنوز بعد از 7 سال از خواندن اين داستان، آن خنده و صداي برگ‌ها در گوشم زنگ مي‌زند.

پاييزرا دوست ندارم. اما هستند بر خلاف من بسياري كه اين فصل و رنگ منحصر به فرد آن را زيباترين فصل و رنگ خدا مي‌دانند. «اخوان ثالث» يكي از همين اشخاص است كه نظرش بر خلاف نظر من است. اميدوارم اين سال و پاييزش برايم فصل خوبي باشد و بر خلاف پاييزهاي قبل، باردار زيبايي شوم و شما هم در اين فصل برايتان زيبايي به بار آيد و در پايان بند آخر شعر«باغ من» را مي‌آورم.

باغ بي‌برگي كه مي‌گويد كه زيبا نيست؟

باغ بي‌برگي

خنده‌اش خوني‌ست اشك آميز.

جاودان بر اسب يال افشان زردش مي‌چمد در آن

پادشاه فصل‌ها پاييز.


*فايده

۱۳۸۶ شهریور ۲۹, پنجشنبه

یادی از احمد کایا که بسیار دوستش دارم

حديث مفصل عشق را از هر زبان كه بشنوي، زيباست. من با ادبيات و موسيقي تركيه به جز آثار عزيز نسين(كه در زمان كودكي مي‌خواندمش) و شعرهاي ناظم حكمت كه بسيار دوستش مي‌دارم و موسيقي مقامي و ساز ديوان آشنايي ديگري ندارم. سال‌ها پيش زماني كه دوازده سيزده ساله بودم و كانال‌هاي ماهوارهاي تركيه را مي‌ديديم، طبق رسم هميشگي اين جهان اكثر ويدئو كليپ‌ها و برنامه‌ها را لنگ و پاچه و خورشت قورمه سبزي تشكيل مي‌داد كه هنوز هم هست و خواهد بود.

در بين اين خواننده‌ها، خواننده‌اي بود كه اصلاً تيپ و صورتش به ستاره‌ها نمي‌مانست. چاق بود. ريش بدون اصلاح داشت و موهايي كوتاه و ژوليده. صدايش بسيار بسيار زيبا بود و ديوان را خوب مي‌نواخت و ترانه و موسيقي آثارش را خود مي‌ساخت و نمي‌دانيد من چقدر از اين خواننده خوشم مي‌آمد. در وهله‌ي اول و خيلي مهم اين‌كه خودش بود. اورژينال بود. نقاب نداشت و با همان هيكل و سر و شكل مي‌خواند و من كه ترك زبان نيستم و تا هفت جد پشت سرم ترك نيستند و قاعدتاً حتي يك كلمه از شعرهايش را نمي‌فهميدم از ترانه‌هايش به لذتي بدون وصف مي‌رسيدم.

سيگار خيلي مي‌كشيد به صورتي كه حتي وقتي در مصاحبه‌ها حاضر مي‌شد زيرسيگاري كنارش بود و در طول مصاحبه زنده سيگار مي‌كشيد. يادم مي‌آيد اواخر سال 2000 به فرانسه رفت و روزي سه پاكت سيگار مي‌كشيد و چند ماه بعد سكته قلبي كرد و دست از جهان شست.
اين‌ها را گفتم كه بگويم فكر نمي‌كردم كه شعرهاي زيبا و عميق را هم مي‌توان در جايي مثل موسيقي تركيه پيدا كرد. وقتي سال پيش در خيابان انقلاب قدم مي‌زد و پوستر "احمد کایا Ahmet Kaya" را پشت يك كتاب‌فروشي ديدم چقدر تعجب كردم و خوشحال شدم. ديدم يكي از اين شركت‌هاي پخش موسيقي لاله‌زاري(پويا موزيك) آمده و دو كاست از ترانه‌هاي او انتخاب كرده و به بازار داده است به نام‌هاي: جاودانه‌هاي احمد كايا 1 و 2. و در بروشور كاست، ترانه‌هايش را نيز ترجمه كرده و خداي من چقدر اين ترانه‌ها با اين كه ترجمه شعر مطلقاً نمي‌تواند بازگو كننده گوهر اصلي آن باشد زيباست. و اين دو كاست هم‌دم اين چند ماهه‌ام هستند و ارزش و حرمت " احمد كايا" برايم چند برابر شده است. اين‌ها را نوشتم تا به يكي از خواننده‌هايي كه دوستش دارم و به كثافت‌هاي اين دنيا، زيبايي اضافه كرده است اداي احترامي كنم و به شما پيشنهاد مي‌كنم اين دو كاست را تهيه كنيد و بشنويد و ايمان داشته باشيد شما با هر سلیقه‌اي كه داريد از اين ترانه‌ها لذت خواهيد برد. بسيار زيبا هستند. چهار ترانه از اين كاست‌ها را در پايين مي‌آورم تا بخوانيد اما با ملودي و صداي خود او حكايت ديگري دارد.






پرنده‌اي در آسمان

بي‌ تو روزها را پاياني نيست. آيا مي‌داني؟

هيچ در خلوت خود مرا ياد مي‌آوري؟

برايت ترانه‌ها سرودم، آبا هيچ به گوش تو رسيد؟

سال‌ها گذشت و يارايي خروج از آن‌جاها در تو نيست؟

پرنده‌اي شدي در آسمان و به پرواز در نيامدي.

رود شدي، چشمه شدي ولي نخروشيدي.

كودكي شدي در كوچه و خيابان، ولي بازي نكردي.

زاده شدي، بزرگ شدي، ولي زيستن نتوانستي.

سال‌ها گذشت و يارايي خروج از آن‌جاها در تو نيست؟

تو كه دست و پايت را بسته‌اند، فرار نمي‌كني؟






شب مهتابي

ساليان دراز سپري شد

من روي تو را نديدم

در آرزوي ديدارت ماندم

گونه بر گونه‌ام نسائيده‌ام

از ماه تابان سراغت را گرفتم

روي از من برگردانيد

از اختران آسمان پرسيدم

آنها خون گريستند

به شامگاهان در شبي مهتابي

گل زعفران شكوفا مي‌شود

خدا را سوگند اگر تو را نينديشم

مرا غم روي غم انباشته مي‌شود

بر سينه‌ام تيغ بر نشاندم

زخم‌هاي ديرين دارم

اگر ماندنت به بامدادان بماند

خود را زخمي مي‌كنم




شكوفه سپيد


اين شب‌هاي زنجير وار كي‌ پايان مي‌يابند؟


اين تلخي‌ها كي تمام مي‌شوند؟



آيا تو را مي‌توان در حسرت يك كودك جست؟


و اين تا كي‌ ادامه خواهد داشت؟


آيا در بيابان‌هاي تشنه شكوفه‌هاي سپيد مي‌رويند؟


خاربن‌ها سر بر آسمان مي‌افرازند؟


آيا تو را مي‌توان در عطر يك گل بنفشه جست؟


و اين تا كي ادامه خواهد يافت؟


تو به فكر خود باش و مرا ميانديش


آيا اين دنياي دون تو را به من دشمن خواهد ساخت؟


دوستي‌ها سر خواهد آمد؟


آيا تو را مي‌توان در سلامي برادرانه جست؟


و اين تا كي ادامه خواهد يافت؟



۱۳۸۶ شهریور ۲۷, سه‌شنبه

خيــــــر نبيني، حمومي!

يكي از بدترين و زشت‌ترين نقاطي كه انسان در زندگي‌اش ممكن است به آن برسد نقطه‌ي (تنفر از خود) است. آن‌هايي كه به اين نقطه رسيده‌اند حرفم را درك مي‌كنند و كساني كه اين تنفر را مدت‌هاي طولاني با خود حمل مي‌كنند اين سخن را بهتر درك مي‌كنند. نقطه‌اي‌ست كه مدت‌هاست در آن به سر مي‌برم.

در زندگي‌ام تا قبل از ماه‌هاي اخير هيچ‌وقت حسرت چيزي را نخورده بودم. حقيقتاً هيچ وقت. تلافي اين بيست و هفت سال را در اين چند ماهه درآوردند. به قول (صمد بهرنگي) –از اين روزگار ياخچي فرياد!

من كه روزگاري اين دنيا و آدم‌هايش را به چيزي حساب نمي‌كردم اين روزها، اين دنيا و كله تافتوني‌هايش به حسرت خوردنم انداختند. خدا رحمتش كند (علي حاتمي) را، در سكانس پاياني فيلم (دلشدگان) وقتي كه (طاهر خان بحر نور) جدا از ياران و عشقش بر پله‌‌هاي ورودي تالار موسيقي خون استفراغ مي‌كند و جان مي‌سپارد، با كلام (فريدون مشيري) صداي (شجريان) است كه چه تلخ مي‌خواند و تو را با خود مي‌برد به همه‌ي كثافت‌هاي اين روزگار دون:

گل‌چهره مپرس

آن نغمه‌سرا

از تو چرا جدا شد

گل‌چهره مپرس

پروانه‌ي تو

بي‌تو كجا رها شد

مپرس

مپرس

و اين عاقبت هر رابطه‌اي است كه شما بر آن نام عشق مي‌گذاريد. عميقاً به اين باور رسيده‌ام كه در عشق وصال نيست. سراب وصال است و سراب ديرپايي بيش نمي‌ماند. عشق با فراق هم‌خانه است و اين سرنوشت عشاق است. فقط مي‌ماند جان دادن‌هاي بعد از فراق كه روزگار را به فرياد مي‌كشاند.

در سكانس پاياني نمايش‌نامه (شهر قصه) وقتي كه بعد از طي مراحل سخت و طاقت‌فرسا و مثله شدن‌هاي فراوانجسم فيل بدبخت برايش سه‌جلد صادر مي‌شود و نام (هوشنگ) برايش انتخاب مي‌شود و باعث خنده‌ي همه‌ي حيوانات (شهرخوب قصه) مي‌شود، فيل قبلي و هوشنگ حالا با تمام يأس و سرشكستگي رو به آسمان مي‌كند و فقط يك جمله را فرياد مي‌كشد:

- خيــــــر نبيني، حمومي!

۱۳۸۶ شهریور ۲۲, پنجشنبه

كدام يك؟

پس فرماندار دوباره پرسيد: (كدام يك از اين دو نفر را مي‌خواهيد برايتان آزاد كنم؟)

مردم فرياد زدند: (باراباس را!)

پيلاطوس پرسيد: (پس با عيسي كه مسيح شماست، چه كنم؟)

مردم يك‌صدا فرياد زدند: (مصلوبش كن!)


انجيل متي/ ص22/ آ 21،22

۱۳۸۶ شهریور ۱۲, دوشنبه

آزمایش می‌کنم


- پوف، پوف. يك ، دو، سه، چهار. آزمايش مي‌كنم. ماچت كنم. ماچت مي‌كنم آ


- او، نره خر كله خربزه، بلندگو كه بچه‌بازي نيست، كرم داري مگه. بلندگوي ما خراب مي‌شه!