۱۳۸۳ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

مطلب از اين قرار است

خدا بيامرزدش هايده را. ترانه‌اي دارد كه اين‌گونه شروع مي‌شود:

خدايا، توي دنياي بزرگت پوسيديم

مي‌خواستيم مثل امروز رو نبينيم كه ديديدم

نمی‌دانم ترانه‌سرا و آھنگساز و تنظیم کننده‌اش چه کسانی ھستند. امیدوارم اگر زنده‌اند روزگار با عزتی بگذرانند و اگر واصل شدند که خوشا به حالشان . پیشنھاد می‌کنم برای شنیدن چند دقیقه زيبايی و بھتر فھمیدن اوضاع روحی و فکری اين روزھای من اين ترانه را با دقت بیشتری گوش کنید. پشیمان نمی‌شويد.

شده است به اين باور رسیده باشی که بود و نبودت کوچکترين تأثیری برای دنیا و کائنات ندارد .اصلن بودن و نبودت ھیچ فرقی نمی‌کند. اينجا که می‌رسی شروع می‌کنی و يا می‌کنند با ايدئولوژی‌ھای مختلف اين باور را رد کردن و غلط خواندن.

انسان جبرن به دنیا می‌آيد و به قوه قھر و ناز جبرن بايد زندگی بکند . برای زندگی کردن ھم قبلن در وجودش نیازھا و امیال مختلفی قرار داده شده است : شھوت، غرور، کمال گرايی، گناه، خوبی، لذت، ايمان، ھوس، نیکی، معیشت، آرزو، کفر، عشق، نفرت، بھشت و جھنم

برايش حادثه‌ھا و اتفاق‌ھای مختلفی آفريده می‌شود . با افراد مختلفی آشنا مي‌ شود و موقعیت‌ھای مختلفی را تجربه می‌کند.سال‌ها تلاش مي‌کنی تا به جايی برسی که بتوانی خودت را بکِشی و يا جماعتی را ھمراه خودت بکِشی . دل به دست بیاوری و نیکی کنی و ھزار و يک چیز ديگر که حوصله نوشتنش را ندارم؛ اما داستان ھمان بود که گفتم : بودن و

نبودن من و ما و يا میلیاردھا بار بزرگتر و والاتر از زشتانی چو من کوچکترين تفاوتی برای اين جھان و مافی‌ھاش ندارد. پشم!

مطلب از اين قرار است:

چیزی فسرده است و نمی‌سوزد

امسال

در سینه

در تنم!

۱۳۸۳ مرداد ۲۹, پنجشنبه

ما درد پنھان با يار گفتیم

.

ھنوز نیاموخته‌ايم که شنونده باشیم. ھنوز ياد نگرفته‌ايم که بنشینیم و بدون اين که شخص مقابلمان را قضاوت کنیم، حرف‌ھايش را بشنويم. نیاموخته‌ايم و يا نخواسته‌ايم که بپذيريم در اين روز و روزگار که تنھايی‌ھ‌ا بیشتر از ھر زمانی بی‌شرمانه خودش را به رخ من و شما می‌کشاند، بسیاری از ما نیازمند شنیده شدنیم

ياد نگرفته‌ايم كه بنشینیم تا عزيزی، دوستی، آشنايی و يا غريبه‌ای حرف بزند و حرف‌ھايش را بشنويم، قضاوتش نکنيم و باری به بار دلش اضافه نکنيم، دلش را شاد کنيم يا سبك‌بار. که اگر ھمین امر ساده به فعل تبديل شود بھترين کارھا انجام شده است.
می‌نشینیم و يک پا را روی پای ديگر می‌اندازيم، احتمالاً چای و سیگاری کنار دستمان و يا در دست، با نگاھی که غرور از آن فوران می کند به طرف مقابلمان نگاه می‌كنيم و گويی که دانای کل ھستیم -بدون اين که حرف‌ھايش را شنیده باشیم، شروع می‌کنیم: بله، در تأئید فرمايشات شما بايد عرض کنم که ... و يک مشت خزعبلات پشت سرھم رديف می‌كنیم. ھنوز مي‌خواھیم متکلم باشیم؛ آن ھم از نوع وحده . نپذيرفته‌ايم که بگذاريم بنده خدا حرفش را بزند. دردش را بگويد. خودش را خالی کند تا بار دلش سبک شود. صاحب‌دلی می‌گفت: باور کنید بسیاری از افرادی که به عنوان بیمار پیش روان پزشکان و روان‌کاوان می‌روند، می‌روند تا در آن اتاق بنشینند و خودشان را و بار دلشان را از طريق حرف زدن خالی کنند و آقای دکتر اگر دانا باشد می‌نشیند و طرف مقابل را گوش می‌کند و چند جمله‌ی امیدوارنه به او می‌گويد و بنده خدا سبک‌بار از مطب بیرون می‌آيد و امیدوارنه‌تر به
زندگی‌اش ادامه می‌دھد و گروھی از دکترھای ديگر قرص و کپسول به بند ناف بنده‌ی خدا می‌بندند؛ بی‌توجه به اين که با قرص و دوا درد اين انسان بر طرف نمی‌شود . سال ھا پیش رندی در جايی گفته:

.

چندان که گفتیم غم با طبیبان
درمان نکردند مثــل حبیبان

.

باور کنیم که اگر حرف مردم را گوش کنیم، بدون اين که قضاوتشان کنیم و تحت تأثیر قرار نگیريم، -که اين دو کار را اگر انجام بدھیم رندانه رفتار کرده‌ايم؛ تبديل به ھمان" حبیبان" آن رند خلوت نشین می‌شويم، کارھا رو به راه‌تر می‌شود. انرژي‌ها بھینه‌تر می‌شود و کلمات و حرف‌ھای طرف مقابلمان روی زمین ريخته نمی‌شود و او سبک بار می‌رود و من و شما می‌مانیم با احساس انجام دادن يک کار ساده‌ی حقيقتاً خوب.
.

کريمان جــان فدای دوست کردند
سگی بگذار، ما ھم مردمانیم

.

۱۳۸۳ مرداد ۲۱, چهارشنبه

تولدم مبارك

ديروز که روز تولدم بود، توی جاده اينو پشت يه کامیون ديدم:

ای مرگ کجایی کھ این زندگی ما را کشت

و ياد اين شعر(شاملو) افتادم:

-مرگ را پروای آن نیست

که به انگیزه‌ئی انديشد

اينو يکی می‌گف

که سر پیچ خیابون وايساده بود.

-زندگی را فرصتی آن قدر نیست

که در آئینه به قدمت خويش بنگرد

يا از لبخنده و اشک

يکی را سنجیده گزين کند

اينو يکی می‌گف

که سر سه ‌راهي وايساده بود.

-عشق را مجالی نیست

حتا آن‌قدر که بگويد

برای چه دوست‌ات می‌دارد

والاهه اين‌ام يکی ديگه می‌گف:

سرو لرزونی که

راست

وسط چار راه هر ور باد

وايساده بود.