۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

مرا مي‌بخشيد

.
این که ما تا سپیده، سخن از گل‌های بنفشه بگوییم
شب‌های رفته را به یاد بیاوریم
آرام و با پچ پچ برای یکدیگر از طعم کهن مرگ بگوییم
همه‌ی هفته در ِ خانه را ببندیم
برای یکدیگر اعتراف کنیم
که در جوانی کسی را دوست داشته‌ایم
که کنون سوار بر درشکه‌ای مندرس
در برف مانده است
نه باید دیگر همین امروز
در چاه آب خیره شد درشکه‌ی مانده در برف را
باید فراموش کنیم
هفته‌ها راه است تا به درشکه‌ی مانده در برف برسیم
ماه‌ها راه است تا به گل‌های بنفشه برسیم
گل‌های بنفشه را در شب‌های رفته بشناسیم
ما نخواهیم توانست با هم مانده‌ی عمر را
در میان کشتزاران برویم
اما من تنها
گاهی چنان آغشته از روز می‌شوم
كه تک و تنها
در میان کشتزاران می‌دوم
و در آستانه‌ی زمستان
سخن از گرما می‌گویم
من چندان هم
برای نشستن در کنار گل‌های بنفشه
بیگانه و پیر نیستم
هفته‌ها از آن روزی گذشته است
که درشکه‌ی مندرس در برف مانده بود
مسافران که از آن راه آمده‌اند
می‌گویند برف آب شده است
هفته‌ها است
در آن خانه‌ای که صحبت از مرگ می‌گفتیم
آن خانه
در زیر آوار گل‌های اقاقیا
گم شده است
مرا می‌بخشید
که باز هم
سخن از
گل‌های بنفشه گفتم
گاهی تکرار روزهای گذشته
برای من تسلی است
مرا می‌بخشيد
.