۱۳۸۳ شهریور ۲۲, یکشنبه

خوشا کاروانی که شب را طی کرد

دلیلی برای ادامه‌ی حیات اين وبلاگ نمی‌بینم. مي‌خواستم چند ھم دل پیدا کنم که من‌ نيز ھم‌چون آن شاعر روم، ھم‌ دلی را از ھم ‌زبانی بھتر می‌ديدم و می‌بینم و ديگران را نيز ھم‌چون خودم سر در خويش و عجب از کار فرو بسته خويش ديدم. سپاسگزارم از محبت‌ھای تک تک شما.

خداحافظ

۱۳۸۳ شهریور ۱۵, یکشنبه

تحمل مي‌کنم با درد چون درمان نمی‌بینم

اين روزھا حالم خرابه . حالم خوش نیست . يه نامسلون هم پیدا نمیشه دست من علیل ناقص عقل رو بگیره ببره امام زاده داوود بگه : شزرن، حالمو خوش کنه . اين روزھا حالم خرابه. خیلی خراب.

۱۳۸۳ شهریور ۱۳, جمعه

پيش بيني

به جای تمام حر‌ف‌ھا و بھتر بگويم روده ‌درازی‌ھا، اين شعر)شاملو) را که بسیار دوستش دارم با شما تقسیم

می کنم.

نھ

تردیدی بر جای بنمانده است

مگر قاطعیت وجود تو

کز سرانجام خویش

بھ تردیدم بیافکند،

کھ تو آن جرعھ‌ی آبی

کھ غلامان

بھ کبوتران می‌نوشانند

از آن پیشتر

کھ خنجر

بھ گلوگاه‌شان نھند.

۱۳۸۳ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

مطلب از اين قرار است

خدا بيامرزدش هايده را. ترانه‌اي دارد كه اين‌گونه شروع مي‌شود:

خدايا، توي دنياي بزرگت پوسيديم

مي‌خواستيم مثل امروز رو نبينيم كه ديديدم

نمی‌دانم ترانه‌سرا و آھنگساز و تنظیم کننده‌اش چه کسانی ھستند. امیدوارم اگر زنده‌اند روزگار با عزتی بگذرانند و اگر واصل شدند که خوشا به حالشان . پیشنھاد می‌کنم برای شنیدن چند دقیقه زيبايی و بھتر فھمیدن اوضاع روحی و فکری اين روزھای من اين ترانه را با دقت بیشتری گوش کنید. پشیمان نمی‌شويد.

شده است به اين باور رسیده باشی که بود و نبودت کوچکترين تأثیری برای دنیا و کائنات ندارد .اصلن بودن و نبودت ھیچ فرقی نمی‌کند. اينجا که می‌رسی شروع می‌کنی و يا می‌کنند با ايدئولوژی‌ھای مختلف اين باور را رد کردن و غلط خواندن.

انسان جبرن به دنیا می‌آيد و به قوه قھر و ناز جبرن بايد زندگی بکند . برای زندگی کردن ھم قبلن در وجودش نیازھا و امیال مختلفی قرار داده شده است : شھوت، غرور، کمال گرايی، گناه، خوبی، لذت، ايمان، ھوس، نیکی، معیشت، آرزو، کفر، عشق، نفرت، بھشت و جھنم

برايش حادثه‌ھا و اتفاق‌ھای مختلفی آفريده می‌شود . با افراد مختلفی آشنا مي‌ شود و موقعیت‌ھای مختلفی را تجربه می‌کند.سال‌ها تلاش مي‌کنی تا به جايی برسی که بتوانی خودت را بکِشی و يا جماعتی را ھمراه خودت بکِشی . دل به دست بیاوری و نیکی کنی و ھزار و يک چیز ديگر که حوصله نوشتنش را ندارم؛ اما داستان ھمان بود که گفتم : بودن و

نبودن من و ما و يا میلیاردھا بار بزرگتر و والاتر از زشتانی چو من کوچکترين تفاوتی برای اين جھان و مافی‌ھاش ندارد. پشم!

مطلب از اين قرار است:

چیزی فسرده است و نمی‌سوزد

امسال

در سینه

در تنم!

۱۳۸۳ مرداد ۲۹, پنجشنبه

ما درد پنھان با يار گفتیم

.

ھنوز نیاموخته‌ايم که شنونده باشیم. ھنوز ياد نگرفته‌ايم که بنشینیم و بدون اين که شخص مقابلمان را قضاوت کنیم، حرف‌ھايش را بشنويم. نیاموخته‌ايم و يا نخواسته‌ايم که بپذيريم در اين روز و روزگار که تنھايی‌ھ‌ا بیشتر از ھر زمانی بی‌شرمانه خودش را به رخ من و شما می‌کشاند، بسیاری از ما نیازمند شنیده شدنیم

ياد نگرفته‌ايم كه بنشینیم تا عزيزی، دوستی، آشنايی و يا غريبه‌ای حرف بزند و حرف‌ھايش را بشنويم، قضاوتش نکنيم و باری به بار دلش اضافه نکنيم، دلش را شاد کنيم يا سبك‌بار. که اگر ھمین امر ساده به فعل تبديل شود بھترين کارھا انجام شده است.
می‌نشینیم و يک پا را روی پای ديگر می‌اندازيم، احتمالاً چای و سیگاری کنار دستمان و يا در دست، با نگاھی که غرور از آن فوران می کند به طرف مقابلمان نگاه می‌كنيم و گويی که دانای کل ھستیم -بدون اين که حرف‌ھايش را شنیده باشیم، شروع می‌کنیم: بله، در تأئید فرمايشات شما بايد عرض کنم که ... و يک مشت خزعبلات پشت سرھم رديف می‌كنیم. ھنوز مي‌خواھیم متکلم باشیم؛ آن ھم از نوع وحده . نپذيرفته‌ايم که بگذاريم بنده خدا حرفش را بزند. دردش را بگويد. خودش را خالی کند تا بار دلش سبک شود. صاحب‌دلی می‌گفت: باور کنید بسیاری از افرادی که به عنوان بیمار پیش روان پزشکان و روان‌کاوان می‌روند، می‌روند تا در آن اتاق بنشینند و خودشان را و بار دلشان را از طريق حرف زدن خالی کنند و آقای دکتر اگر دانا باشد می‌نشیند و طرف مقابل را گوش می‌کند و چند جمله‌ی امیدوارنه به او می‌گويد و بنده خدا سبک‌بار از مطب بیرون می‌آيد و امیدوارنه‌تر به
زندگی‌اش ادامه می‌دھد و گروھی از دکترھای ديگر قرص و کپسول به بند ناف بنده‌ی خدا می‌بندند؛ بی‌توجه به اين که با قرص و دوا درد اين انسان بر طرف نمی‌شود . سال ھا پیش رندی در جايی گفته:

.

چندان که گفتیم غم با طبیبان
درمان نکردند مثــل حبیبان

.

باور کنیم که اگر حرف مردم را گوش کنیم، بدون اين که قضاوتشان کنیم و تحت تأثیر قرار نگیريم، -که اين دو کار را اگر انجام بدھیم رندانه رفتار کرده‌ايم؛ تبديل به ھمان" حبیبان" آن رند خلوت نشین می‌شويم، کارھا رو به راه‌تر می‌شود. انرژي‌ها بھینه‌تر می‌شود و کلمات و حرف‌ھای طرف مقابلمان روی زمین ريخته نمی‌شود و او سبک بار می‌رود و من و شما می‌مانیم با احساس انجام دادن يک کار ساده‌ی حقيقتاً خوب.
.

کريمان جــان فدای دوست کردند
سگی بگذار، ما ھم مردمانیم

.

۱۳۸۳ مرداد ۲۱, چهارشنبه

تولدم مبارك

ديروز که روز تولدم بود، توی جاده اينو پشت يه کامیون ديدم:

ای مرگ کجایی کھ این زندگی ما را کشت

و ياد اين شعر(شاملو) افتادم:

-مرگ را پروای آن نیست

که به انگیزه‌ئی انديشد

اينو يکی می‌گف

که سر پیچ خیابون وايساده بود.

-زندگی را فرصتی آن قدر نیست

که در آئینه به قدمت خويش بنگرد

يا از لبخنده و اشک

يکی را سنجیده گزين کند

اينو يکی می‌گف

که سر سه ‌راهي وايساده بود.

-عشق را مجالی نیست

حتا آن‌قدر که بگويد

برای چه دوست‌ات می‌دارد

والاهه اين‌ام يکی ديگه می‌گف:

سرو لرزونی که

راست

وسط چار راه هر ور باد

وايساده بود.