.
ھنوز نیاموختهايم که شنونده باشیم. ھنوز ياد نگرفتهايم که بنشینیم و بدون اين که شخص مقابلمان را قضاوت کنیم، حرفھايش را بشنويم. نیاموختهايم و يا نخواستهايم که بپذيريم در اين روز و روزگار که تنھايیھا بیشتر از ھر زمانی بیشرمانه خودش را به رخ من و شما میکشاند، بسیاری از ما نیازمند شنیده شدنیم
ياد نگرفتهايم كه بنشینیم تا عزيزی، دوستی، آشنايی و يا غريبهای حرف بزند و حرفھايش را بشنويم، قضاوتش نکنيم و باری به بار دلش اضافه نکنيم، دلش را شاد کنيم يا سبكبار. که اگر ھمین امر ساده به فعل تبديل شود بھترين کارھا انجام شده است.
مینشینیم و يک پا را روی پای ديگر میاندازيم، احتمالاً چای و سیگاری کنار دستمان و يا در دست، با نگاھی که غرور از آن فوران می کند به طرف مقابلمان نگاه میكنيم و گويی که دانای کل ھستیم -بدون اين که حرفھايش را شنیده باشیم، شروع میکنیم: بله، در تأئید فرمايشات شما بايد عرض کنم که ... و يک مشت خزعبلات پشت سرھم رديف میكنیم. ھنوز ميخواھیم متکلم باشیم؛ آن ھم از نوع وحده . نپذيرفتهايم که بگذاريم بنده خدا حرفش را بزند. دردش را بگويد. خودش را خالی کند تا بار دلش سبک شود. صاحبدلی میگفت: باور کنید بسیاری از افرادی که به عنوان بیمار پیش روان پزشکان و روانکاوان میروند، میروند تا در آن اتاق بنشینند و خودشان را و بار دلشان را از طريق حرف زدن خالی کنند و آقای دکتر اگر دانا باشد مینشیند و طرف مقابل را گوش میکند و چند جملهی امیدوارنه به او میگويد و بنده خدا سبکبار از مطب بیرون میآيد و امیدوارنهتر به
زندگیاش ادامه میدھد و گروھی از دکترھای ديگر قرص و کپسول به بند ناف بندهی خدا میبندند؛ بیتوجه به اين که با قرص و دوا درد اين انسان بر طرف نمیشود . سال ھا پیش رندی در جايی گفته:
.
چندان که گفتیم غم با طبیبان
درمان نکردند مثــل حبیبان
.
باور کنیم که اگر حرف مردم را گوش کنیم، بدون اين که قضاوتشان کنیم و تحت تأثیر قرار نگیريم، -که اين دو کار را اگر انجام بدھیم رندانه رفتار کردهايم؛ تبديل به ھمان" حبیبان" آن رند خلوت نشین میشويم، کارھا رو به راهتر میشود. انرژيها بھینهتر میشود و کلمات و حرفھای طرف مقابلمان روی زمین ريخته نمیشود و او سبک بار میرود و من و شما میمانیم با احساس انجام دادن يک کار سادهی حقيقتاً خوب.
.
کريمان جــان فدای دوست کردند
سگی بگذار، ما ھم مردمانیم
.