۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه

گذشته‌ها

سال‌ها پيش به علتي شيراز زياد مي‌رفتم و مي‌آمدم. زماني كه با اتوبوس از شيراز بر مي‌گشتم معمولاً بليت ساعت 4 يا 5 ظهر را مي‌گرفتم كه صبح فردايش ساعت 5 يا 6 صبح برسم تهران. قاعدتن چهار ساعت بعد اتوبوس مي‌رسيد به آباده؛ مرز بين استان فارس و استان اصفهان. معمولاً اتوبوس‌هاي(سير و سفر) در اين شهر نگه مي‌داشتند و بستگي به راننده و زد و بندهايي كه با صاحب رستوران داشتند و دارند هر كدام براي صرف شام در مقابل يك رستوران نگه مي‌داشتند. يك رستوران بود كه من خيلي دوست داشتمش؛ نه براي غذا و فضايش كه اين حرف‌ها براي رستوران‌هاي بين راهي كه آن سال‌ها مي‌ديدم شوخي بود. الان را نمي‌دانم چگونه‌اند؟ آيا بهتر شدند يا همان جوري‌اند؟ اما آن موقع افتضاح بودند.
از اين بابت خوشحال مي‌شدم كه داخل آن رستوران علاوه بر شعارهاي اخلاقي و اوراد و احاديثي كه بر ديوار نوشته شده بود يك بيت شعر هم بود و من با آن يك بيت عشق‌بازي مي‌كردم. روي يك صندلي مي‌نشستم و تمام آن چهل و پنج دقيقه را به آن نگاه مي‌كردم و به خيال مجال مي‌دادم كه برود هر كجا كه خواست. نمي‌دانم چرا امشب ياد آن يك بيت افتادم. آن بيت اين بود:

تو كه يك گوشه‌ي چشمت غم عالم ببرد
حيف باشد كه تو باشي و مرا غم ببرد

۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه

هر چه گفتند گويندگان، همه پوست الف خاييدند


متأسفانه در طول سال‌هاي اخير به خاطر بسياري از مشكلات و مباحث مختلف اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، رواني و... مردم به شدت نسبت به مذهب، دين و يا هر چيزي از اين قبيل عكس‌العمل منفي نشان مي‌دهند. اين را كه خود نيز مي‌دانيد. مثلاً چند نفر از دوستانم مي‌گفتند، فلاني من نوشته‌هايت را دوست دارم ولي بعضي وقت‌ها خيلي مذهبي مي‌نويسي و اصلاً با نوشته‌هاي ديگرت هم‌خواني ندارد تو ذوق مي‌خورد. اين حرف را تنها يك نفر به من نگفته كه فكر كنم، خوب نظر شخصي اوست قابل احترام ولي كار خودم را ادامه مي‌دهم؛ بل‌‌كه چند نفر اين نكته را بازگو كردند و اينجا ديگر جاي تأمل دارد.
واقعيت اين است كه من هيچ‌گاه احساس نكردم مذهبي مي‌نويسم، و اصولاً به مذهب از ديد ديگري نگاه مي‌كنم. مثلاً شخصيت‌هاي بزرگ مذهبي همچون حضرت موسي(ص)، حضرت عيسي(ص)، حضرت محمد(ص)، حضرت علي(ص) و بسياري ديگر را فارغ از جايگاه و شأن غيرقابل ترديدي كه دارند از اين ديد نگاه مي‌كنم كه اينان انسان بوده‌اند و كساني بوده‌اند صاحب انديشه و جنبش‌ها، تحول‌ها و انقلاب‌هاي عظيمي كه در عرصه‌ي فرهنگ، جامعه و تاريخ بوجود آورده‌اند، مطلقاً كار كوچكي نبوده و آثار مكتوبي كه از بعضي از اين بزرگواران در دست است نشان از وسعت انديشه و خرد اينان مي‌دهد.
كافي‌ست شما نگاهي به سخنان و يا كتاب‌هايي كه از حضرت زرتشت، بودا، مزمور حضرت داوود، عهد عتيق، انجيل و نهج‌البلاغه است بكنيد. اين كتاب‌هايي كه ذكر كردم كتاب‌هايي هستند كه گردآوري سخنان و يا نوشته‌ي اين بزرگواران هستند و مثلاً مثل قرآن مجيد تماماً وحي و يا كلام خدا نيستند. در نهج‌البلاغه شاهد سخناني هستيم كه از لحاظ خرد بشري حيرت انگيز است. مثلاً (ابوعثمان جاحظ) كه براي او مقام امام ادبيات ِعرب قائل هستند، پس از خواندن اين جمله از علي‌بن ابيطالب(ص) « قيمة‍ُ كُلّ امري ما يُحسن» كه ترجمه‌ي فارسي‌اش چنين مي‌شود، «ارزش آدمي به چيزي است كه آن‌ را خوش مي‌دارد»، چنين مي‌نويسد: اگر از اين كتاب (نهج البلاغه) جز همين جمله را نداشتيم، آن‌را شافي، كافي، بسنده و بي‌نياز كننده مي‌يافتيم‌. بل‌كه آنرا فزون از كفايت و منتهي به غايت مي‌ديديم و نيكوترين سخن آن‌ست كه اندك ِ آن تو را از بسيار بي‌نياز سازد و معني آن در ظاهر لفظ آن بـُـــود.*
حالا بخش جالب داستان در اينجاست كه وقتي همين سخنان(به معني دقيق و واقعي كلمه همين سخنان) از زبان اوشــو، مـهــر بـابـا، ساتيا ساي بابا، راما كريشنا، يي‌چينگ، لائوتز، بودا، بابا جان، ساي بابا شيردي، گرجيف، سوامي ساتياناندا، تاج‌الدين بابا، اوپاسني ماهاراج، دالاي لاما، مولانا، عطار، حافظ و خيلي‌هاي ديگر با كلمات ديگر بيان و چاپ مي‌شوند، جزو پرخواننده‌ترين كتاب‌ها و پرفروش‌ترين‌ آن‌ها مي‌شود. در صورتي كه اصل فقط و فقط يكي است. تنها مميزي اينجاست كه هر كسي آمده به شيوه‌ي خود روايت كرده.
به صورت مثال:
(شري باگوان اوشو راجينش) عارف و فيلسوف معاصر هندي كه خود را متعلق به هيچ دين و مذهب و مرامي نمي‌دانست و حقيقتاً نبود و در ايران به نام (اوشو) و يا (آچاريا) مي‌شناسندش و كتاب‌هايش جزو پرفروش‌ترين‌هاست، در سال (1978 ميلادي – 1357 هجري‌شمسي) مي‌آيد براي اولين بار، ده شب پشت سر هم براي خيل عظيمي از مردم و مريدانش سخنراني مي‌كند به صورتي كه سخناني كه در آن ده شب بيان مي‌كند را جزو مهم‌ترين و ناب‌ترين گفته‌هاي عارفان معاصر مي‌دانند. در سخنراني شب اول خود(19 مهر 1357) اين چنين كلام خود را آغاز مي‌كند:

لا اله الا الله

خدايي به جز خداوند وجود ندارد. اين عصاره‌ي اساسي تعاليم صوفيان است. اين همان دانه است. در اين عبارت كوتاه تمام ارزش‌هاي والاي مذاهب گنجانده شده است: خداوند وجود دارد و تنها خداوند وجود دارد. **


همين سخن را دقيقاً دوازده قرن پيش (بايزيد بسطامي) به صورتي ديگر گفته: وحده لا اله الا هو.
در آخر، شاهكار اين داستان را (شمس تبريزي) بيان مي‌كند از براي همه‌ي گويندگان: از همه‌ي اسرار «الفي» بيش بيرون نيفتاد. و باقي هر چه گفتند در شرح آن «الف» گفتند و آن «الف» البته، فهم نشد.
پس ببينيد داستان اين‌قدر ساده و سطحي نيست. حداقل مي‌شود از نگاهي ديگر به اين اشخاص و سخنان نگاه كرد و اين‌قدر دگم و بسته نبود، كمي فكر و تعمق و نگاه بازتر داشتن مي‌تواند بسيار مفيد باشد. حالا اگر از اين بزرگوارن نقل قول كنيم، متهم مي‌شويم به مذهبي‌نويسي، عقب‌افتادگي و تو كه روشنفكري چرا...



پي‌نوشت‌‌ها:

*البيان‌والتبين / تصحيح عبدالسلام هارون/ جلداوّل
** راز / اوشو / ترجمه محسن خاتمي / جلد اول
خاييدند: جويدند

توضيح

داشتم مي‌ديدم اولين نوشته‌اي كه در وبلاگ منتشر كردم(آن موقع از سرويس پرشين بلاگ استفاده مي‌كردم) و يا شروع وبلاگ‌نويسي‌ام تاريخ چهارشنبه نهم اردي‌بهشت 1383 را دارد. چند ماهي آنجا نوشتم و يك وقفه‌ي چند ساله در اين بين افتاد تا سال پيش(1386) كه در بلاگفا باز شروع به نوشتن كردم. محدوديت‌هاي فني كه در اين دو سرويس موجود بود و چند پاره بودن نوشته‌هايم در دو سرويس مجزا به اين فكرم انداخت كه همه را يك‌جا در اين بلاگ گردآوري كنم و نظمي به آن‌ها بدهم. تنها مي‌ماند نظرها و يا همان كامنت‌هاي شما بزرگواران كه درباره هر مطلب ارسال كرده‌ايد كه به مرور زمان آن‌ها را هم به اين وبلاگ و در هر پست مخصوص خود منتقل خواهم كرد. لازم ديدم اين توضيح را به خاطر اين اسباب‌كشي مجازي ذكر كنم. و ديگر اين‌كه از همه‌ي شما به خاطر توجهي كه در طول اين مدت به اين ناتوان داشته‌ايد صميمانه خوشحال و ممنونم.

ذكر چند نكته

همانطور كه در بخش اول سلسله مقاله‌هايي كه با نام رَستم از اين بيت و غزل ذكر كردم، تاريخ نوشتاري آن مربوط به اردي‌بهشت 81 مي‌شود. بيشتر نوشتار بر اساس حافظه‌ام بود و اگر نامي در اين بين از قلم افتاد دو حالت دارد، يا در خاطرم نبود و يا نيازي به نام بردن نمي‌ديدم و نمي‌بينم؛ چرا كه بسياري از نويسندگان هستند كه بود و نبود كتابشان تأثيري در غناي ادبيات داستاني ايران نداشته و ندارد.
به هر حال، بررسي اجمالي كه در اين نوشتارها ملاحظه فرموديد تا پايان سال 1379 را در بر مي‌گيرد و تا حالا كه كسي سوالي در اين وبلگ نپرسيده و و اكنون نيز نه تمركز خاطر و نه فرصت آن‌ را دارم كه در پايان اين سلسله مقالات، خلاصه و نتيجه‌گيري كنم، چرا كه آنچه را كه خوانديد را هنوز قبول دارم و صحيح مي‌دانم اما براي تحليل و نتيجه‌گيري نياز به بازبيني و به احتمال زياد بازنويسي مي‌بينم. با گردآوري سوال‌هاي شما و فراغت خاطري كه دست دهد، در آينده‌اي نزديك اين كار را خواهم كرد.

۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه

رَستم از اين بيت و غزل (4)

انقلاب ايران و تشنجات داخلي ِحاصل از آن و سپس شروع جنگ و در كل متشنج شدن اوضاع كشور و ارجح قرار گرفتن امور مهم‌تر از فرهنگ و هنر، دست‌مايه‌اي شد براي بي‌اهميت قرار گرفتن و به سايه رانده شدن امور فرهنگي و هنري و اگر نيم نگاهي به اين مباحث مي‌شد در جهت برآورده شدن اهداف و سياست‌هاي جاري بود، بدين صورت كه اگر قرار بود فيلمي ساخته شود، ارجحيت تخصيص بودجه و همكاري با فيلمنامه‌هايي بود كه يا درباره‌ي جنگ بود يا به تصوير كشيدن ظلم وستم و فساد و... حاكم بر حكومت پيشين.
به باور من نمي‌توان درباره‌ي داستان‌نويسي در دهه‌ي شصت صحبت كرد بدون اين‌كه فضاي سنگين و به شدت متشنج و مشكوك آن را در نظر نگرفت. در اين دهه‌ اكثر ِبه اتفاق ِنويسندگان به عنوان ستون پنجم ديده مي‌شدند و عدم وجودشان به ز بودنشان و چون در اين نوشتار قصد سياسي‌نويسي ندارم و اصلاً يك اپسيلون نيز سواد و علاقه‌اي هم به اين موضوع ندارم، از اين مقوله مي‌گذرم؛ اما نويسندگاني كه در آن دوره مشغول نوشتن و سرپا نگه داشتن داستان نويسي ايران بودند كار كوچكي انجام ندادند؛ مطلقاً.
اگر بخواهيم از شاخص‌ترين نويسنده اين دهه و دهه‌ي بعد(70) كه تأثير بسيار زياد و غير قابل كتماني بر جريان داستان‌نويسي و هم‌چنين تربيت نويسندگان نوپا(كه البته هر يك الان خود استاد هستند و كارگاه داستان‌نويسي برگزار مي‌كنند) گذاشت و به اعتقاد بسياري، از معدود نويسنده‌گاني بود كه داستان برايش مبحثي به شدت جدي و با اهميت بود و بيشترين نگاه‌ها(چه در جامعه‌ي فرهنگي و چه در نظام حكومتي) بر او بود مي‌بايد از هوشنگ گلشيري نام ببريم.
برگزاري جلسات پنج‌شنبه‌ها و اهميت دادن به جوانان و نوشتن نقدهاي منسجم در مجلات معتبر آن زمان همچون آدينه و دنياي سخن و در كل برجاي گذاشتن داستان‌هايي كه در آن، ذكاوت، تكنيك، ريزبيني و زبان حرف اول را مي‌زند از خصيصه‌هاي بارز آثار گلشيري هستند.
از ديگر نويسندگاني كه در اين گيرودار و علي‌رغمِ تمامِ مشكلات و تنگناها و معضلات، مشغولِ آفرينش و كسب و بسطِ تجربه‌هايِ تازه در عرصه‌ي داستان نويسي بودند، مي‌توان از منيرو رواني‌پور تازه از بوشهر آمده نام برد كه بعدها داستان خوب " كنيزو " را چاپ مي‌كند و "كولي كنار آتش" ، "زن فرودگاه فرانكفورت" و نازلي" را در دهه‌ي بعد. دولت آبادي را داريم كه اواخر دهه‌ي 50 "جاي خالي سلوچ" را چاپ كرده و تبديل به استادي براي خود و ديگران شده و به نوشتن ده‌گانه‌ي " كليدر " مشغول است. جمال ميرصادقي با كلاس‌هاي داستان‌نويسي‌اش مشغول است. شهريار مندني‌پور است با اولين سياه‌مشق‌اش " سايه‌هاي غار" كه بعدها با چاپ آثار بهترش به وزنه‌اي در داستان ايران تبديل مي‌شود. شهرنوش پارسي‌پور است كه با نوشتن "مردان بدون زنان" خود را دچار دردسر چند ساله مي‌كند و چند سالي به زندان و پس از آن به اجبار راهي غربت مي‌شود. محمدرضا صفدري است با كتاب استادانه‌ي "سياسنبو" كه همان موقع و اكنون نيز حرف براي گفتن دارد، از اين نويسنده اضافه كنيد كتاب "تيله‌ آبي" را.
فرخنده آقايي با "تپه‌هاي سبز" است و اميرحسن چهل‌تن با "تالار آيينه". جعفر مدرس صادقي است كه او نيز به دور از حاشيه و جنجال مي‌نويسد و خوب مي‌نويسد و راه خودش را مي‌رود. اسماعيل فصيح با "زمستان 62"، علي اشرف درويشيان با "سال‌هاي ابري"، و بسياري ديگر همچون عباس معروفي، پرويز دوايي، اصغر الهي، ناصر ايراني، مهستي شاهرخي، فرج سركوهي، منصور كوشان، عدنان غريفي، اصغر عبدالهي، قاضي ربيحاوي، اكبر سردوزامي كه بعضي از اينان از ايران رفتند و بعضي ديگر فقط بودند و بعضي ديگر مشغول تمرين و كسب تجربه بودند و كارهاي قابل اعتناي خود را دهه‌ي بعد چاپ كردند، همچون عباس معروفي با "سمفوني مردگان"، "سال بلوا" و "پيكر فرهاد").

. . . حالا كه دانسته‌اي رازي پنهان شده در سايه‌ي جمله‌هايي كه مي‌خواني، حال كه نقطه نقطه اين كلام را آشكار مي‌كني، شهد شراب مينو به كامت باشد؛ چرا كه اگر در دايره‌ي قسمت، سهم تو را هم از جهان دُرد داده‌اند، رندي هم به جان شيدايت واسپرده‌اند تا كلمات پيش چشمانت خرقه بسوزانند. پس سبكباري كن و بخوان. در اين كتاب رمزي بخوان به غيراين كتاب: من اين رمز را از «ذبيح» و«ارغوان» آموختم به روزي باراني، . . . نگفته بوديم ببار، امّا مي‌باريد. چنان مي‌باريد تا به استخوان‌هاي برهنه برسد و جان‌هاي لولي را مجموع كند. سرگشته‌ي«حافظيه»، به سنگ مرمرگور كه بالاي آن صفه‌ي بي‌معنا هم نيست، نگاه نينداختم. گفتم با آن گنبدي كه برتو ساخته‌اند، دوباره از آسمان و حسرت فرشتگان محرومت كرده‌اند ...
(شرق بنفشه)
(شهريار مندني‌پور)

در دهه‌ي هفتاد با باز شدنِ اپسيلوني فضاي فرهنگي داخل و درك اهميت تسلط بر زبان انگليسي توسط بعضي از نويسندگان و در نتيجه اطلاع از جريان‌هاي ادبي تازه‌اي كه در خارج از كشور در حاكم است،‌ نويسندگان ايراني را نيز بر آن داشت تا با تكيه بر تجربه‌ي نسل‌هاي گذشته و كسب تجربه‌هاي جديد آثار ماندگار دهه‌ي 70 را بر جاي بگذارند. ذكر اين نكته به جاست كه كه در دو دهه‌ي هفتاد و هشتاد(كه در اين نوشتار كاري به دهه‌ هشتاد نداريم) حضور بانوان نويسنده بسيار قابل توجه و تأمل برانگيز است. به هر حال آثار ماندگاري كه در اين دهه به چاپ رسيد و بر غناي ادبيات داستاني فارسي افزود عبارتند از:
"از ميان شيشه از ميان مه" نوشته‌ي علي خدايي
"سمفوني مردگان" نوشته‌ي عباس معروفي
"شاه سياه پوشان"،" آينه‌هاي دردار"، "دست تاريك دست روشن" نوشته‌ي هوشنگ گلشيري
"گاو خوني" نوشته‌ي جعفر مدرس صادقي
"جامه به خوناب" نوشته‌ي رضا جولايي
"شرق بنفشه" و "دل و دل‌دادگي" نوشته‌ي شهريار مندني‌پور
"نقش پنهان" نوشته‌ي محمد محمدعلي
"رقصندگان" نوشته‌ي امين فقيري
"هاويه"، "ديوان سومنات" و "اسفار كاتبان" نوشته‌ي ابوتراب خسروي
"همنوايي شبانه اركستر چوب‌ها" نوشته‌ي رضا قاسمي
"نيمه‌ غايب" نوشته‌ي حسين سناپور
"خانه ادريسيها" نوشته‌ي غزاله عليزاده
"جنسيت گمشده" نوشته‌ي فرخنده آقايي كه مهجور ماند و مانده.
"بامداد خمار" نوشته‌ي فتانه حاج سيدجوادي كه اثري‌ شد بسيار پرفروش و حدفاصلي بود بين رمان و پاورقي
و "عطر نسكافه" نوشته‌ي منصوره شريف زاده

***

خواجه رو به مجلسيان مي‌گويد: « شما پاره‌هاي تن معشوق ما را مسح مي‌كنيد و گرماي او را لمس مي‌نماييد. اينك دست‌هاي شما به خون معشوق ما آلوده است. به دست‌هايتان بنگريد، اجزاي تن معشوق ما در دست‌هاي خون آلود شماست. اينك ما به شما مي‌گوييم كه اين گوشت و خون گرمي كه در دست‌هاي شماست، صورتي ديگر از خاك است كه بر گونه‌هاي شما مي‌تابد. تن آن زن از جنس ستاره و ماه است و همه‌ي اين آيات حضرت حق است كه قادر است، حضرت حق كه ما به نام همو، معشوق خود بلقيس را مي‌خوانيم كه مثل غبار از دست‌هاي شما برمي‌خيزد و هماني خواهد شد كه بود معشوق خاكي ما نشسته بر اين تخت مرصع.



... از قبر بيرون مي‌آيم. رفعت‌ماه بر سكوي سنگي كنار حوض نشسته است و دست‌هايش را ستون پيشاني كرده. با بيل خاك بر عمق گور مي‌ريزم تا پر شود، حتي بيشتر از آنكه فقظ پر شود. بر خاك نمناك مي‌ايستم تا خاك فرو كشد. دوباره خاك مي‌ريزم تا با سطح باغچه هم سطح شود. روي قبر را پشته ماهي نمي‌كنم تا آذر پنهان باشد. و آب مي‌ريزم تا هر چه كه بايد فرو كشد و مي‌گويم، انا لله و انا اليه راجعون. همچنان كه مي‌نويسم همچنان كه بر خاك او در گور مي‌گويم، بر گور مكتوب او هم در اينجا مي‌نويسم: انا لله و انا اليه راجعون.

(اسفار كاتبان)
(ابوتراب خسروي)

۱۳۸۷ خرداد ۱۷, جمعه

رَستم از اين بيت و غزل (3)

معمولاً درخشان‌ترين دوره‌ي فرهنگي ايران(شعر، داستان، فيلم‌نامه، نمايشنامه، نقاشي، گرافيك، تئاتر، موسيقي و البته كمي هم سينما) را دهه‌ي 40 الي اواسط دهه‌ي 50 مي‌دانند. با تلاش‌هايي كه نويسندگان پيشين جهت خلق آثاري ماندگار انجام داده‌ بودند و برجسته شدن نقاط اوج و حضيض‌هاي آثارشان و همينطور ترجمه‌ي آثار خوب و قابل اعتناي ادبيات جهان و حضور ناشرين معتبر و خط‌دهنده‌ و همچنين تربيت نسل جديدي از نويسندگان و بازگشت بعضي از تحصيل‌كردگان از خارج و بالخص سانسور دولتي و از طرفي حمايت از طرف قطب ديگر قدرت، زمينه‌اي حاصل شد تا درخشان‌ترين آثار فرهنگي معاصر در اين 15 سال به وجود بيايند. اتنشار مجلات معتبري همچون خوشه، كتاب جمعه به سردبيري صاحبان فن و جدي شدن و انتشار سلسه نوشتاري تحت عنوان (نقد) كه توسط رضا براهني‌ ِ دانش‌آموخته كه تازه از خارج برگشته بود و اولين نقدهاي محكم و معتبر را مي‌نوشت و در آن به صغير و كبير رحم نمي‌كرد و تشكيل جلسات و حلقه‌هاي ادبي و در كل زنده بودن فضاي فرهنگي را مي‌توان از خصوصيات بارز اين دوره دانست و آثاري كه فهرست‌وار در زير مي‌آيد را مي‌توان به عنوان برجسته‌ترين كتاب‌ها و معيارهاي داستان‌نويسي در طول اين 15سال(1340الي 1355) و سال‌هاي بعد دانست.

بهرام صادقي با "سنگر و قمقمه‌هاي خالي" و "ملكوت"
غلامحسين ساعدي با "عزاداران بيل"، "ترس و لرز" و" واهمه‌هاي بي‌نام و نشان"
جلال آل احمد با داستان‌هاي كوتاه "جشن فرخنده"، "گلدسته‌ها و فلك" و "خواهرم و عنكبوت"
هوشنگ گلشيري با "شازده احتجاب"، مجموعه داستان "نمازخانه كوچك من" و "بره گمشده راعي"
محمود دولت آبادي با "آوسنه‌ي بابا سبحان"
احمد محمود با "همسايه‌ها"
علي‌محمد افغاني با "شوهر آهو خانم"
صمد بهرنگي در زمينه‌ي ادبيات كودكان با "ماهي سياه كوچولو" و "اولدوز و كلاغ‌ها"
زكريا هاشمي با "طوطي"، رضا دانشور با "نماز ميّت"
جواد مجابي با "كتيبه"
شميم بهار با "ابر بارانش گرفته"
بهمن فرسي با مجموعه داستان "زير دندان سگ" و "شب يك شب دو"،
ايرج پزشك‌زاد با "دايي جان ناپلئون"
رضا براهني با "روزگار دوزخي آقاي اياز"
سيمين دانشور با "سووشون"
مهشيد امير شاهي با "لابيرنت" و "سار و بي‌بي‌خانم"
شهرنوش پارسي پور با "سگ و زمستان بلند"
و گلي ترقي "با من هم چگوارا هستم" درخشان‌ترين دوره‌ي داستان‌نويسي اين 15 ساله را تشكيل دادند.

بيست و يك/ يك/ شصت و هفت،
- يعني هزار و نهصد و شصت و هفت. تو در اين تاريخ كي هستي؟ آيا همان آدم هميشه؟ همان تن باريك، كه من بيشتر برهنه‌اش يادم مي‌آيد تا پوشيده‌اش؟ همان نگاه سبز هميشه خواستار؟ همان موي سياه صاف همان تراش و ساخت زيبا و آسان كه چشم مي‌تواند ببيند؟ همان بافت سخت كه چشم نمي‌تواند؟ همان حركت بسته‌ي دخترانه كه سن و سال تو را كمتر نشان مي‌دهد؟


(شب يك شب دو)
(بهمن فرسي)



البته در طول اين سال‌ها نويسندگان ديگري نيز مشغول نوشتن بودند كه از شاخص‌ترين آن‌ها مي‌توان از، حميدر صدر، شمس آل ‌احمد، ناصر تقوايي، احمد مسعودي، شاپور قريب، محمود طياري، ناصر ايراني، عباس پهلوان، محمد كلباسي، مجيد دانش آراسته، امين فرخ فال، اسماعيل فصيح، بابا مقدم، علي اشرف درويشيان، عباس حكيم، امير حسين روحي، ابولقاسم فقيري، منصور ياقوتي، بهمن شعله‌ور، غزاله عليزاده و بسياري ديگر نام برد. اما مميزي در اينجاست كه نام‌هاي معتبري كه در اين فهرست مي‌بينيد كتاب‌هاي شاخص خود را مثل "جاي خالي سلوچ" دولت‌آبادي در اواخر دهه‌ي 50 و يا دهه‌ي 60 منتشر كردند و اكثر اين نويسندگان در آن سال‌ها مشغول كسب اندوخته‌ي تجربه بودند. از اينانند، غزاله عليزاده، علي اشرف درويشيان، اسماعيل فصيح و علي اشرف درويشيان. گروهي از اينان نيز ره به ولايت ديگر سپردند كه يا مشغول تلاش براي معاش شدند و فرصتي براي آفرينش نبود و يا اگر بود بازتاب وسيعي در بين خوانندگان اين سراي پر گوهر و سراپا هنر و فرهنگ! پيدا نكرد.


ظهر پنجشنبه خبر شديم كه دكتر برگشته است و حالا هم مريض است. چيزيش نبود. دربان بهداري گفته بود كه از ديشب تا حالا يك كله خوابيده است، هر وقت هم كه بيدار مي‌شود فقط هق هق گريه مي‌كند. معمولاً بعد از ظهرهاي پنجشنبه يا چهارشنبه راه مي‌افتد و مي‌رفت شهر، با زنش. اين دفعه هم با زنش رفته بود. اما راننده‌ي باري كه دكتر را آورده بود گفته: «فقط دكتر توي ماشين بود.
»

(گرگ/ مجموعه‌داستان نمازخانه كوچك من)
(هوشنگ گلشيري)


۱۳۸۷ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

رَستم از اين بيت و غزل (2)

در رابطه با داستان و داستان‌نويسي معاصر نمي‌توان نگاهي به جنبش مشروطه نداشت. جنبش مشروطيت بسياري از مسائل و موضوعات ايران را دچار تحول كرد. معمولاً تا آن زمان سعي مي‌شد در نگارش متون از كلمات و واژه‌ها و صفت‌ها و... عربي بيشتر استفاده شود و هر چقدر نويسنده به زبان عربي مسلط‌‌‌‌‌تر بود و در نوشته‌اش از اين كلمات قلمبه سلمبه بيشتر استفاده مي‌كرد در بين فضلا، بافضل‌تر شناخته مي‌شد. از جمله مسائلي كه در اين ميان دچار تحول شد، تغيير شيوه‌ي نگارش در روزنامه‌ها و كتاب‌ها بود.

در ادبيات داستاني معاصر ابتدا مي‌بايد از محمدعلي جمالزاده نام برد. جمالزاده بر خلاف شيوه‌ي نگارش پيشين مبني بر حكايت‌گويي و نقالي و روايت‌گويي و با پشتوانه‌ي نثر جاافتاده‌ي ادبيات دوران مشروطيت، اولين كتاب خود را به نام "يكي بود يكي نبود" (1294 ه. ش – 1915م) در برلن چاپ مي‌كند. وي با چاپ مجموعه‌داستان "يكي بود يكي نبود"، توانست اولين مميّزي بين شيوه‌ي داستان‌گويي كهن و معاصر را بوجود آورد.

پس از چاپ "يكي بود يكي نبود" و "افسانه" نيما يوشيج و "فارسي شكر است" جمالزده (هر دو در سال 1301 ه.ش – 1922م) و باز شدن تدريجي فضاي ادبي آن دوران كه توسط ترجمه‌هايي از زبان فرانسه(كه زبان رايج علمي و بين‌المللي بود) و كمتر انگليسي از آثار نويسندگاني چون شاتو بريان، لامارتين، ميشل زواگو، الكساندر دوما، اوژن سو، پونسون دوتراي، گوته، آلفونس كار، آناتول فرانس، پوشكين و آلفرد دوموسه، بايرون و ويكتور هوگو انجام شد، آثاري نيز به فارسي تحت تاثير زبان، شخصيت آفريني، شيوه‌ي روايت و تكنيك آثار منظوم و منثور ترجمه شده چاپ شد كه مطرح‌ترين آن‌ها عبارتند از: سعيد نفيسي: فرنگيس(1303ه.ش)، عباس خليلي: اسرار شب(1305 ه.ش)، مشفق كاظمي: تهران مخوف(1305 ه.ش)، ربيع انصاري: جنايات بشر(1308 ه.ش)، محمد حجازي: پريچهر(1308 ه.ش)، حيدر علي كمالي: لازيكا(1309 ه.ش)، جهانگير جليلي: من هم گريه كردم(1311 ه.ش) و شين پرتو: پهلوان زند(1312 ه.ش).

تا پيش از چاپ "بوف كور"(1315 ه.ش – 1936م) اتفاق بديع و شگرفي در ادبيات داستاني ايران به وجود نيامده بود. براي روشن شدن اهميت "بوف كور" فارغ از مباحث و ارزش‌هاي ادبي اين كتاب مي‌بايد دوران تاريخي آن سال‌ها و جامعه‌ي بي‌سواد و تيره و عقب‌افتاده‌تر از الان ايران را تصور كنيم. هدايت به علت ممنوع‌القلم بودن در ايران، به قصد آموختن زبان پهلوي به هند سفر مي‌كند و "بوف كور" را در آنجا و در 50 نسخه پلي كپي مي‌كند. هدايت با احاطه‌ي كامل و دقيق به زبان و ادبياتِ فرانسه و آموختنِ زبان پهلوي و سانسكريت و با بر جاي گذاشتنِ آثاري همچون بوف‌كور، سه‌ قطره خون، سگ ولگرد، سايه روشن، زنده بگور و معرفي نويسنده‌گاني چون (فراتنس‌كافكا)، (ژان پل سارتر)، (گاستورن شرو)، (الكساندر لانژ كيلاند) و (آنتوان چخوف) و ترجمه‌هايي از متون كهني مانند زند و هومن يسن، كارنامه اردشير پاپكان، گزارش گمان‌شكن توانست نام خود را به عنوان مطرح‌ترين نويسنده‌ي داستان و در اصل شروع و معيار داستان نويسي جدي در ايران ثبت كند.

من سعي خواهم كرد آنچه را كه يادم هست، آنچه را كه از ارتباط وقايع در نظرم مانده بنويسم، شايد بتوانم راجع به آن يك قضاوت كلي بكنم. «نه»، فقط اطمينان حاصل بكنم و يا اصلاً خودم بتوانم باور كنم -چون براي من هيچ اهميتي ندارد كه ديگران باور بكنند يا نكنند - فقط مي‌ترسم كه فردا بميرم و هنوز خودم را نشناخته باشم - زيرا در طي تجربيات زندگي به اين مطلب برخوردم كه چه ورطه‌ي هولناكي ميان من و ديگران وجود دارد و فهميدم كه تا ممكن است بايد خاموش شد، تا ممكن است بايد افكار خودم را براي خودم نگهدارم و اگر حالا تصميم گرفتم كه بنويسم، فقط براي اين‌ست كه خودم را به سايه‌ام معرفي كنم- سايه‌اي كه روي ديوار خميده و مثل اين‌ست كه هر چه مي‌نويسم با اشتهاي هر چه تمامتر مي‌بلعد- براي اوست كه مي‌خواهم آزمايشي بكنم: ببينم شايد بتوانيم يكديگر را بهتر بشناسيم.(8)


هدايت در پِي دوّمين و آخرين سفرش به فرانسه، در شبِ 9 آوريل 1951، در آپارتماني محقر، در كوچه‌ي شامپي‌يونه در محله‌ي هجدهم پاريس، بوسيله‌يِ گازشهري، دست به انتحار مي‌زند.(9) به گفته معاصرينش، هدايت يك قرن از جامعه‌ي آن زمان ايران جلوتر بود و همواره از جهل و نادانيِ مردم و اطرافيانش در رنج و عذاب. اين مسئله، در ميان آثار و گفته‌هايش آشكارا هويداست. نويسنده‌اي كه گروهي او را نابغه و گروهي ديگر ديوانه و رسول يأس و بدبختي و نااميدي‌اش مي‌خواندند و همين بغض‌ها و كينه‌ورزي‌ها و دنياي رجاله‌ها بود كه او را به كام مرگ فرستاد. (10)

معمولاً پس از هدايت و در رابطه با صاحب‌سبك بودن و جديت‌ در داستان‌نويسي امروز، از دو نفر ديگر ياد مي‌شود: بزرگ علوي و صادق چوبك. اينان كساني بودند كه با تسلط بر زبان فرانسه و انگليسي و آشنايي با آثار ادبي روز اروپا و داشتن ذكاوتي بيشتر از سايرين توانستند دست به خلق آثاري بزنند با بن‌مايه‌هاي رئاليستي و ماندگار. تاثير اين نويسندگان بر نسل‌هاي پس از خود انكارناپذير است.

از بزرگ علوي، "ورق‌پاره‌هاي زندان"، "چشم‌هايش" و داستان كوتاه "گيله مرد" و از صادق چوبك مجموعه داستان "انتري كه لوطي‌اش مرده بود" و داستان درخشان آن

مجموعه، "شبي كه دريا طوفاني شد" هنوز كه هنوز است تازه هستند و معياري‌ست براي داستان‌نويسي. هر دوي اين نويسندگان عمري طولاني داشتند و بيشتر عمر خود را در خارج از ايران زيستند و همانجا به خاك سپرده شدند.



البته صادق چوبك در سال‌هاي پاياني عمر دچار نابينايي شد و قبل از فوتِ خود(همچون هدايت) تماميِ دست‌نوشته‌هايِ چاپ‌نشده خود را در آتش ‌سوزاند.

در سال‌هاي 20 و 30 نويسندگاني همچون، سعيد نفيسي، حسينقلي مستعان، تقي مدرسي، شين پرتو، م. ا. به آذين، نصرالله فلسفي، ابولقاسم پاينده، رسول پرويزي، عبدالرحيم احمدي، غلامحسين غريب، رضا مرزبان، ايرج قريب و ابراهيم گلستان نيز قلم زدند، كه از بين اينان، ابراهيم گلستان با "آذر ماه آخر پاييز"(1328) "شكار سايه"(1334)، م. ا. به آذين با "دختر رعيت"(1327)، تقي مدرسي با "يـَكـُلـيا و تنهايي او"(1333) توانستند خوش بدرخشند و آثارشان تا به امروز باقي بمانند.




پي‌نوشت‌ها:

8. بوف‌كور/صادق‌هدايت/انتشارات جاويدان 1355

9. خودكشي صادق‌هدايت/اسماعيل جمشيدي/انتشارات زرين

10. براي شناخت بهتر از اين نويسنده، علاوه بر مطالعه‌ي آثار او مي‌توانيد به دو كتابِ مفيد «آشنايي با صادق‌هدايت» تأليف آقاي مصطفي‌فرزانه و «صادق‌هدايتِ داستان‌نويس» به كوشش جعفرمدرّس‌صدقي از انتشارات نشرمركز مراجعه بفرماييد.