چند كار يا عمل را خوش ندارم. يكي از آنها " جواب دادن " است. پس نوشتهي این حقير را مبني بر فعل " جواب دادن " نگذاريد كه اين كار را نميپسندم. بگذاريد چيزي در مايههاي ( نظرِ سومنات اين است) و يا ( اينگونه فكر ميكند) و چيزي كه مراد و هدف من است و دوست دارم شما نيز بپذيريدش و آن ( بــــاور سومنات اين است و به اين نوشته بـــاور دارد).
خواهرِ بزرگوارم كه نام و همسري يكي از عزيزترين دوستانم را يدك ميكشد نوشتهاي مرقوم فرمودهاند كه برايم به شدت احترام برانگيز است. نه از آن جهت كه موافق و يا مخالف نظر ايشان باشم، بلكه خوانندهي خود ميدانم ايشان را و حرمت دارند. همانطور كه در بالا گفتم چيزي را مينويسم كه بـــاورش دارم و براي اينكه بتوانم با زبان الكنم، سخنم را بيان كنم عليرغم تمام بيحوصلهگيهايم مجبورم كمي آكادميكوار وارد مبحثي بشوم كه فقط با پاي دل ميتوان در آن قدم برداشت. جالب است، ميدانم.
جملهاي از محمد بن عبدالله(ص) نقل است بدين مضمون: مـُوتـُوا قَبـلَ اَنْ تـُموتـُوا : بميريد، پيش از آنكه بميريد. همانطور كه به مراتب بهتر و بيشتر از اين ناتوان ميدانيد مرگ بر دو نوع است: مرگ اجباري كه كسي را از آن گريزي نيست و ديگري مرگ اختياري كه خاص اوليا و مردان خدا است و منظور، از بند هواهاي نفساني رهيدن و تعلقات را پشت سر گذاشتن است. با اين اوصافي كه خوانديد قاعدتاً اين بيت برايتان درخشانتر ميشود چرا كه بيربط نيست و در همين مبحث است:
بـنـد بگسل، باش آزاد اي پسر
چند باشي بند ِ سيم و بند زر؟
بيت ديگري وجود دارد كه بسيار ديده و شنيدهام كه نادانان چه تفسيري از آن دارند و اشتباه است برداشتشان كه مراد آن نيست كه ميپندارند و بيت اين چنين است:
هر كسي كو دور ماند از اصل خويش
بـاز جــويـد روزگــار وصــل خـويـش
يعني هر كسي كه از اصل و مبدا خود دور افتاده باشد، دوباره به تكاپو ميافتد و روزگار وصال(رجوع) خود را ميجويد تا اينكه به آن برسد.
رجوع نيز بر دو نوع است: رجوع اختياري. رجوع اجباري. رجوع اجباري همان مرگ است كه باز كسي را از آن گريزي نيست و همه را شامل ميشود. مصداق همان جملهي معروف انالله و انا عليه راجعون. باز هم مصداق همان جملهي خاصتر كه شايد شنيده باشيد و يك قانون است: همهي انسانها مجبورند كه به خدا برسند. زيرا خدا همانند قلهي يك كوه است و انسانها در فاصلهي كوهپايه تا قله قدم ميزنند. يكي بالاتر است و ديگري پايينتر. فاصله آنچنان مهم نيست، آنچه كه مهم است رسيدن و "سفر" است كه بعضيها با پاي خود به قله ميرسند(در كمال اختيار) و برخي ديگر را او خود كمك ميكند تا به قله برسند(اينجا مقولهي جبر خودنمايي ميكنند)؛ چرا كه روح از طرف او است و ملكوتي و او نميگذارد كه روح در عالم خاكي باقي بماند. اين يك اصل است.
قاعدتاً رجوع ااختياري نيز داراي مباحثي ديگر و آداب و ترتيبي منحصر به خود است. اين كه سالك با ارشاد انسان كامل( كه خود ِ انسان كامل داستانها و فلسفهها دارد) طريق تصفيه را طي كند و به تهذيب نفس بپردازد و از صفت عنصري و نباتي و حيواني خلاصي يابد و ضميرش را از اغيار پاك كند.
دانشمندان و محقيقين و بزرگان زيادي آمدهاند، فهم گرد آوردهاند و به اين نتيجه رسيدهاند كه عرفان، همان كاري را با سالك ميكند كه محمدبن عبدالله(ص) گفته بود و يا مولانا گفته است: بميريد بميريد وزين مرگ مترسيد / كه اين نفس چو بند است و شما همچو اسيريد.
اين مرگيست كه زجر دارد. سختي دارد. درد دارد. تكفير دارد. تنهايي، واي خداي من؛ تنـــهايي بسيار زياد دارد. باخت دارد. تهمت دارد. بدبختي دارد. اوج و حضيضهاي فراوان دارد. له شدنها و از خود گذشتنهاي فراوان دارد و پيش از همهي اينها: نياز به آگاهي و باور عميق دارد كه چرا ميخواهي پا به اين راه بگذاري؟
به خاطر اينكه پول نداري ميخواهي وارد اين راه بشوي؟ به خاطر اينكه كسي را نداري كه با او بخوابي ميخواهي وارد اين راه بشوي؟ به خاطر اينكه سر خورده شدي ميخواهي وارد اين راه بشوي؟ به خاطر اين كه سنت رفته بالا و چيزي وجود نداره كه به آن بچسبي و تكيهگاه محكمي باشد ميخواهي وارد اين راه بشوي؟ و هزاران علت ديگر. اما يك نكته را من به چشم خود ديدهام. اگر با هر كدام از اين علتها كسي بخواهد در اين جاده قدم بردارد، در گردنهاي خسته ميشود و از پاي ميافتد. اين را به چشم بارها ديدهام.
يعني تا اينجا ميخواهم بگويم كه من سالكم و در راه عرفان قدم بر ميدارم؟ نه. حقيقتاً نه. اين ناتوان به چند چيز معروف است. يكي از آنها صراحت لهجه است. پس اگر ميگويم نه، بدانيد كه مرادم نه مطلق است. چرا كه بدون هيچگونه تعارف خود را كوچك ميدانم براي اين راه .
اما به آن گفتهي رسولالله ايمان دارم. به مردن پيش از مردن اعتقاد دارم و چه باك از سختيها و خوش دارم اين مردن را و تكفيرها و تنهاييها و زجرها و فرو رفتنهايش كه عين حيات است و به مراتب والاتر. چرا كه تكليفم را با خودم روشن كردهام و چه باك از ناپاكيها. پايان سخن از حضرت مولانا مدد ميگيرم تا به نام و ياد او اين نوشتار حرمتي به خود بگيرد و ديگر بدرود.
فــرو شدن چـو بـديــدي بـرآمـدن بـنــگر
غروب، شمس و قمر را چرا زيان باشد