۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

عمو زنجیر باف، زنجیرتُ بنازم

یادمه پنج سال پیش، توی اتوبان آزادگان رانندگی می‌کردم و روز تولدم بود. تو فکر مشکلات زندگیم بودم و داشتم فکر می‌کردم واقعاً مرگ چقدر لذت بخشه. چشماتو می‌بندی و راحت می‌ری همون جایی که ازش اومدی. اون موقع آلبوم (نقاب) به خوانندگی (سیاوش قمیشی) هم تازه منتشر شده بود. یک ترانه‌ای در این آلبوم هست که به یاد و برای خواننده‌ی فقید (فرهاد) خونده شده که خیلی زیباست:
خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی‌درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمی‌بینی
توی خواب گل‌های حسرت نمی‌چینی...

چند بیت در این ترانه هست که عاشقانه دوستش دارم. تصویر فوق‌العاده زیبایی به شنونده منتقل می‌کند:
رفتی و آدمک‌ها رو جا گذاشتی
قانون جنگل زیر پا گذاشتی
این‌جا قهرن سینه‌ها با مهربونی
تو تو جنگل نمی‌تونستی بمونی

دلتُ بردی با خود به جای دیگه
اون‌جا که خدا برات لالایی می‌گه

من عاشق این مصرع هستم: اون‌جا که خدا برات لالایی می‌گه. فوق‌العاده زیباست. به هر حال داشتم این ترانه رو گوش می‌کردم که یه کامیون پیچید جلوی ماشینم و من مجبور شدم برای این که تصادف نکنم سریع عکس‌العمل نشون بدم. وقتی اوضاع به حالت طبیعی برگشت دیدم پشت کامیون این جمله نوشته شده بود:
ای مرگ، کجایی که این زندگی ما را کُشت

تصور کنید چه آهنگی گوش می‌کردم؟ تو چه فکری بودم؟ حال و احوالم چی بود؟ و یک مرتبه یک کامیون پیچید جلوم تا این جمله رو بهم نشون بده و بخونم.

امروز داشتم به طرف میدون هفت تیر می‌رفتم. طبق معمول ضبط صوت روشن بود و تصنیفی از (
مهسا و مرجان وحدت) رو از آلبوم (آوازهایی از باغ ایرانی) می‌شنیدم. تصنیفی‌‌ست قدیمی که خیلی دوستش می‌دارم:
ز جهان دل برکندم، زجهان دل برکندم تا شوری پیدا کردم
تو پریشان مو کردی، چون مجنون صحرا گردم...

دیدم یه پراید طوسی رنگ از سمت راست پیچید جلوی من. خوب طبیعیه. توی تهران رانندگی می‌کنیم. توی سوئد یا سوئیس که نیستیم. اما اون‌چه که برام جالب بود و به شدت توجه من رو جلب کرد نوشته‌ای بود که روی شیشه‌ی عقب پراید بود:
رسم زندگی چنین است
یک روز کسی را دوست داری
روز بعد تنهایی
به همین سادگی

واقعاً نمی‌تونم بگم چه حسی بهم دست داد. منگی؟ زهر خند زدن؟ نگاه کردن ساده؟ نمی‌دونم. اون‌چه که بیش‌تر از همه من رو داغون کرد، له کرد، به قول یکی از دوستان " پودر کرد " همین جمله‌ی " به همین سادگی " بود. به همین سادگی. به همین سادگی. به همین سادگی. واقعاً نمی‌دونم و نمی‌دونستم " به همین سادگی " یعنی چی؟ (سادگی) یعنی چی؟ (دشواری) یعنی چی؟ ببین واقعاً تعریفی از این کلمه‌ها ندارم. به یه جایی رسیدم که کلمه‌ها برام دیگه اون معنی یا اون بار معنایی سابق رو ندارن. الان دیگه تعریفی از این کلمه‌ها ندارم: (ایمان)، (کفر)، (عشق)، (نفرت)، (خوبی)، (بدی)، (زشتی)، (زیبایی)، (دشمنی)، (دوستی)، (محرم)، (نامحرم) و....
نه این‌که شرحی برای این کلمه‌ها نداشته باشم، نه. معنای این کلمه‌ها در ذهنم تغییر پیدا کردن.
" به همین سادگی ". یاد شعر (حسین منزوی) افتادم:
به همان سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک می‌گوید
دل،
دیگر
در جای خود نیست
به همین سادگی!

یاد فیلم ( به همین سادگی ) افتادم. یاد زمستون سال پیش افتادم که صبح اوّل وقت (ناصر) بهم زنگ زد گفت: سامان، میای بریم بیمارستان(میلاد)؟ گفتم: چرا؟ گفت: حاجی (عظیم‌زاده) دیشب سکته کرده یه خورده حالش خوب نیست. بریم یه سر بهش بزنیم. گفتم: کِی فوت شد؟ همون لحظه پای تلفن گریش گرفت و گفت همون دیشب. گفتم بمون خونه میام دنبالت. وقتی تلفن رو قطع کردم نا خودآگاه گفتم: " به همین سادگی ".
یاد خیلی چیزهای دیگه افتادم که نمی‌تونم این‌جا بنویسمشون. چیزهایی که در ذهنمون و تو باورهامون جزو (ترس‌ها) و (فاجعه‌ها) تعریف شدن و وقتی برامون پیش میاد و با سختی و زجر اون دوران رو می‌گذرونیم و مدتی از اون واقعه می‌گذره و ازمون می‌پرسن چی شد؟ و تعریف می‌کنیم، شنونده آخرش می‌پرسه: یعنی " به همین سادگی " یا " به همین راحتی "؟
یاد شعر (مارگوت بیکل / Margot Bickel) افتادم:
ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودن که
چگونه زیر غلتکی می‌رود
و گفتن که « سگ من نبود».

ساده است ستایش گُلی
چیدنش
و از یاد بردن که آبش باید داد.
ساده است بهره‌جویی از انسانی
دوست‌داشتنش؛ بی احساس عشقی
او را به خود وا نهادن و گفتن
که دیگر نمی‌شناسمش.

ساده است لغزش‌های خود را شناختن
با دیگران زیستن به حساب ایشان
و گفتن که «من این چنینم»

ساده است که چگونه می‌زییم
باری
زیستن سخت ساده است
و پیچیده نیز هم.

واقعاً شما رو به خدا، یه آدم، یه مسلمون، یه نامسلمون، یه گبر، یه کافر، یه نصاری، یه یهودی، یه بودایی، یه هر کوفت و زهر ماری که می‌خواین اسمش رو بذارید، به من بگه: " به همین سادگی " یعنی چی؟
به دنیا اومدیم. رشد کردیم. درس خوندیم / نخوندیم. کار کردیم. به هم بدی کردیم / نکردیم. به هم خوبی کردیم / نکردیم. دست همدیگه رو گرفتیم / نگرفتیم. دهنمون مورد عنایت قرار گرفت. سنمون رفت بالا. کنتور انداختیم. مریض شدیم. قبض رو دادیم، رسید رو گرفتیم. خلاص؟ به همین سادگی؟ چقدر بدبختیم به خدا.

گفتی: بیا زندگی خیلی زیباست
دویدم
چشم فرستادی برام تا ببینم
که دیدم
پرسیدم: این آتش‌بازی تو آسمون معناش چیه؟
کنار این جوب روون معناش چیه؟
این همه راز. این همه رمز. این همه سر و اسرار
معماست؟
اُوُردی حیرونم کنی که چی بشه؟
نه والله؟
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟
نه بالله؟
پریشونت نبودم؟
من، حیرونت نبودم؟
تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
گفتی: ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر می‌خواد دنیا بیاد
آهن و فسفرش کمه

چشمای من، آهنِ زنجیر شدن
حلقه‌ای از حلقه‌ی زنجیر شدن
عمو زنجیر باف!
زنجیرتُ بنازم!
چشمِ من و انجیرتُ بنازم.

پی‌نوشت: یکی پیدا شه منو از این همه یاد راحت کنه. از این همه باورها و ناباوری‌ها راحت کنه. بگه: چشماتو ببند. بشمار: یک، دو، سه، چهار، پنج. حالا چشماتو باز کن. و من دیگه هیچ یادی از هیچ کس و هیچ چیزی نداشته باشم. یکی پیدا شه.
.

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

آخرش هم هر دو شو نگاه کنی...

- دِ رفیق من! ما وایسادیم، تو رفتی. ما نخوندیم، تو خوندی. ما عین یه جزیره بی کِـس موندیم، تو با همه کِـس جُـلتو از آب کشیدی. آخرش چی شد؟ تو اون‌جا نشستی و ما این‌جا. مگه تو کار درستی کردی؟ دِ اگه یه مجتهدم دزدی کنه خوب دزدیه دیگه. حرفم که می‌زنی می‌گن حالیت نیس. بابا، اگه حالیمون نیس تقصیری نداریم، کسی حالیمون کرده که ما جفتک زدیم؟
قدرت، اگه من زپرتی شدم، حقم نبود...خیال می‌کنی که چی؟ من دو دستی این زندگیمو چسبیدم؟ خیال می‌کنی فکرم دیگه ازم پریده؟ نه، به امام حسین، بالامم می‌دونم، پایینمم می‌دونم. غصه وَرم داشته. غصه‌ی من که عین تو نیس...
.

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

یاران موافق همه ...

رضا معروفی: خدا رحمت کنه (صادق هدایت) رو... یه چیزی تو جوونیم به من گفت که تا دنیاست تو گوشمه. گفت: " آدمیزاد یه سرمایه‌ی بزرگ داره: خودکشیه؛ نه از ترس. دُنیات تنگید. نه؟ بهت توهین شد، طاقت نیوردی، برو سراغ سرمایت. پول دفن و کفنت رو آماده کن. مزاحم کسی نباشی. خداحافظ. "
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان...
.