۱۳۸۶ دی ۵, چهارشنبه

گشتن. پیدا نکردن. سر خورده شدن و الی ماشالله

يه چيزي بهم بگو كه ندونم.

مثلاً خوش‌بختي رو برام تعريف كن.

تا دلت بخواد دروغ شنيدم.

يه چيزي بگو كه ندونم.

يه ترانه‌ي تازه بخون.

كه تو اون حرفي از جدايي نيومده باشه.

بسه اين ترانه‌هاي صد تا يه غاز.

از بهاري كه خيلي وقته نمياد برام نگو.

يه چيزي بهم بگو كه ندونم.

يه شعر بخون كه تو چشام

ردپاي غصه رو جا نذارن.

يه چيزي بهم بگو

كه ندونم.

"احمد کایا"

اين حال و روزگار منه. يه عمر دنبال چيزهايي گشتم كه نتونستم پيدا كنم. خوشبختي. خدا. سعادت. آرامش. آغوش گرم. عشق...

تا دلتون بخواد شعار شنيدم. حرف‌هايي كه خود گوينده‌اش هم اعتقادي به اونها نداشت. فقط مثل طوطي تكرار مي‌كردند. به اين نتيجه رسيدم كه اين آدم‌هايي كه ادعاي خوشبختي و...مي‌‌كنند استعداد عجيبي دارند توي فريب دادن خودشون. ببين اين شاه‌كاره كه تو بتوني خودتو فريب بدي. شاه‌كاره.

الان به هيچ چيزي توي اين دنيا اعتقادي ندارم. اينو باور كن. حالا ديگه خدا رو هم توي آدم‌ها جستجو مي‌كنم. يه دقيقه با اين دوستم بشينم حرف بزنم. بتونم كاري براش انجام بدم. باري ازش بردارم. حرفاشو گوش كنم. باهاش گريه كنم. بخندم. توي زندگي خصوصي‌ام هم برگشته‌ام به گذشته‌ام. به جز كار، كتاب زياد مي‌خونم. موسيقي زياد گوش مي‌دم. فيلم هم زياد مي‌بينم. دنبال اون چيزايي كه بالا گفتم، بودم. پيدا نكردم. نه عشق. نه خدا. نه سعادت. نه آغوش گرم. هيچ‌كدام به جز همين لحظه كه با دوستانم یا اربابم بشينيم يه چايي بخوريم و توي چشم‌هاي همديگه نگاه كنيم و خوشحال باشيم از با هم بودن. همين

۱۳۸۶ دی ۴, سه‌شنبه

حداقل یه جا خدا صدای منو شنید. بازم شکر

دو شب پيش با يكي از دوستانم صحبت مي‌كردم كه خيلي دوستش دارم. مدتي بود صداش رو نشنيده بودم و دلم براش تنگ شده بود. مي‌دونستم حالش خوش نيست. وقتي صداي زنگ موبايلم بلند شد و گوشي را برداشتم اولين حرفي كه بهش زدم اين بود: الهي دردهات به جون من بيفته! باور كنيد همه‌ي احساسم همون جمله‌اي بود كه گفتم. اون هم گفت: اين چه حرفيه؟ حالت خوبه و صحبتمون ادامه پيدا كرد.

يه چيزي مي‌گم نخنديد. خنديديد هم مهم نيست. چون واقعيته. از فردا صبحش افتادم خونه تمام بدنم درد مي‌كنه. مثل اين آدماي عملي كه دارند ترك مي‌كنن.

اي كاش خدا بقيه‌ي دعاهاي من رو هم به اين زودي استجابت مي‌كرد.

۱۳۸۶ آذر ۳۰, جمعه

براي نازنين دوستم، ناصر خان موسوی كه اين مونولوگ را دوست دارد

د ِ رفيق من، ما وايساديم، تو رفتي. ما نخونديم، تو خوندي. ما عين يه جزيره بي كِس مونديم، تو با همه كِس جُلتو از آب كشيدي بيرون. آخرش چي شد؟ تو اونجا نشستي و ما اينجا. مگه تو كار درستي كردي؟ د ِ اگه يه مجتهد هم دزدي كنه، خوب دزديه ديگه. حرفم كه مي‌زني ميگن حاليت نيست. بابا اگه حاليمون نيست تقصيري نداريم، كسي حاليمون كرده كه ما جفتك زديم؟

د ِ باوفا. رفيقمي، نوكرتم. تا جونم دارم پات وايميسم. وسه اين‌كه آدمي. اما ديگه بهم سركوفت نزن. كار تو هم كه كمتر از ما نيست كه. تو اونجوري شب و روز كردي، ما اينجوري. آخرشم هر دو شو نگاه كني؛ يعني زرشك.

۱۳۸۶ آذر ۱۲, دوشنبه

فریب‌هایی که خودمون به خودمون می‌دیم برای این که می‌دونیم به فنا رفتیم

توي زندگيم مدت‌ها دنبال اين بودم كه بدونم خوشبختي چيه؟ آدم خوشبخت كيه؟ چه جوري مي‌شه خوشبخت شد؟ با چيا و با كيا مي‌شه خوشبخت شد؟ آدم‌هاي خوشبخت چه احساسي دارند و يا اصلاً خوشبختي چه حسي داره؟

آره. واقعاً من دنبال اين چيزها بودم. الان هم هستم و توي موقعيت‌هاي متفاوتي از خودم اين سوال رو مي‌پرسم كه تو خوشبختي!؟ اون چيزي كه مي‌خواستي شدي؟ اون چيزايي رو كه مي‌خواستي به دست آوردي؟ اگه الان قرار باشه بميري، قبل از مرگت احساس مي‌كني در طول عمرت، خوشبخت بودي و از حاصل سا‌ل‌هاي عمرت رضايت داري؟

الان احساس مي‌كنم كه خوشبختي يعني اين‌كه اون چيزهايي رو كه مدتها مي‌خواستي و به دنبالش بودي رو بدست بياري. حالا هر چي مي‌خواهد باشد. براي هر كسي متفاوته. براي يك نفر رسيدن به يك لحظه و يك نگاهه. براي ديگري داشتن پوله. براي ديگري هماغوشي با اون شخصي‌ست كه دوست داره. براي ديگري بودن با عزيزش است و الي ماشالله.

بعد جالب‌تر اين‌كه وقتي به اين لحظه‌ها و دقايقي كه انسان اين احساس را بدست مياره كه خوشبخته در بعد كلان‌ نگاه مي‌كني در مقايسه با عمري كه اون شخص مي‌كنه، مي‌بيني هيچه! يعني چي؟ يعني اين كه اين احساس را با بالاترين كيفيتش را وقتي به مقياس دقيقه و ساعت حساب مي‌كني، به صورت مثال، داشتن اون شخص و يا رسيدن به اون آرامش مورد نظر و يا لذت هماغوشي و يا اصلاً هر چيز ديگر براي هر كس ديگر در تمام عمر طبيعي يك انسان سر جمع مي‌شود 20 دقيقه. يا 130 دقيقه. يا 3 ساعت و يا نهايتاً يكي دو روز.

در مقايسه با عمر 60 سال يا 45 سال يا 70 سال يك انسان چقدر اين عدد كوچيكه. يعني تو در اين 70 سالي كه زندگي مي‌كني 40 دقيقه خوشبخت بودي و يا بهتره بگم به معناي واقعي كلمه، زندگي كردي. ‌

زندگي و حيات ما انسان‌ها در بعد كلان بسيار جالب و تاسف باره و براي نرسيدن به اين باورها ناچار مي‌شيم خودمون رو فريب بديم با انواع و اقسام باورهاي ديگر