۱۳۸۳ مرداد ۸, پنجشنبه

سوال


درباره‌ي شمس الدين محمد حافظ شیرازی تا به امروز بسیار گفته و نوشته‌اند. سال‌ھاست درباره‌ و به بھانه‌ی او سمینار و کنگره و سالگرد و مجلس و بزرگ داشت و ... برگزار مي‌کنند . قرن‌ھاست که آمده‌اند تحقیق کرده‌اند تا ببینند که او معاصر با چه شاھانی بوده است؟ زمینه‌ی فرھنگی ايشان چه بوده و او چه کتاب‌ھايی می‌خوانده و رابطه‌اش با علوم بلاغی و قرآنی و مدح و مديحه‌سرايی چگونه بوده است؟ در باره‌ی سبک و ساخت و صورت غز‌ل‌ھايش نوشته‌اند و انديشه‌هاي فلسفی و کلامی او بھانه‌ای بوده برای ساعت‌ھا صحبت کردن و فضل‌فروختن و تائید گرفتن از ديگران. خسته نباشند . اجرشان مشکور، سعی‌شان مقبول.

کاری به ھیچ‌کدام از اين‌ھا ندارم . کاری به اين ندارم که کدام تصحیح از ديوان ايشان کارشناسی‌تر است؟ کاری به دعوای سال ھای سال آقايان حافظ پژوه و حافظ شناس ھم ندارم که کشتی شکستگانیم صحیح است يا کشتی نشستگانیم؟ به ھیچ‌کدام از شرح‌ھای سودی که بر روی چھارصد و ھشتاد نود غزل او نوشته‌اند ھم کاری ندارم . می‌خواھم نظر (صادقانه( نه (فاضلانه) شما بزرگواران را نسبت به يک بیت(فقط يک بیت) از کل ديوان حافظ شیرازی بدانم . از شما می‌خواھم چیزی را بگويید يا بنويسید که حقیقتن به آن اعتقاد داريد. نیازی ھم نیست که آدرس وب‌لاگ يا ا ی‌میل و يا حتا نامتان را بگذاريد؛ قرار بر تائید گرفتن و فضل‌فروشی نیست. قرار است سخنی بگويید که به آن اعتقاد داريد. اين انديشه‌ی شما و اين بیت مورد نظر:

این یک دو دم که مھلت دیدار ممکن است

دریاب كار خود كه نه پیداست كار عمر

۱۳۸۳ تیر ۲۶, جمعه

۱۳۸۳ تیر ۱۷, چهارشنبه

که ھر بندی که بر بندی، بدرانم به جان تو

یکی گفت کھ اینجا چیزی را فراموش کرد‌ه‌ام. خداوندگار فرمود کھ در عالَم، یک چیز است که آن را فراموش کردنی نیست. اگر جملھ‌ی چیزھا را فراموش‌ کنی و آن را فراموش نکنی، باک نیست و اگر جملھ رابه جای آری و یاد داری و فراموش نکنی و آن را فراموش کنی، ھیچ نکرده باشی . ھمچنان کھ پادشاھی تو را بھ دِه فرستاد، برای کاری معیّن . تو رفتی و صد کار دیگر گزاردی، چون آن کار را کھ برای آن رفته بودی نگزاردی، چنان است ک ھیچ نگزاردی . پس آدمی در این عالَم برای کاری آمده است و مقصود آن است . چون آن نمی‌گزارد، پس ھیچ نکرده باشد.

تو را غیر این غذای خواب و خور، غذای دیگر است . در این عالَم، آن غذا را فراموش کرده‌ای و بھ این مشغول شده‌ای و شب و روز تن را می‌پروری. آخر، این تن اسب توست و این عالَم آخور اوست و غذای اسب غذای سوار نباشد.

ھمچنان کھ مجنون قصد دیار لیلی داشت. اشتر را آن طرف می‌راند، تا ھوش با او بود . چون لحظھ‌ای مُستَغر ق لیلی می‌گشت و خود را و اشتر را فراموش می‌كرد،‌ اشتر را در دِه بچھ‌ای بود، فرصت می‌یافت، باز می‌گشت و بھ ده می‌رسید. چون

مجنون بھ خود می‌آمد، دو روزه راه را بازگشتھ بود. عاقبت، افغان کرد کھ اين اشتر بلاي من است. از اشتر فرو جست و روان شد.