میگن اسبت رفیق روز جنگه
ما میگويُم ازو بهتر تفنگه
سُوار بی تفنگ قدرت نداره
سُوار وقتی تفنگ داره سُواره
تفنگ دست نقرم رو فروختم
برای يار قبای ترمه دوختم
فرستادم برايش پس فرستاد
تفنگ دست نقرم داد و بی داد
ھمه انسانھا ھمچون من به دنبال شخص يا چیزی ھستند که آنھا را تائید کند و متاسفانه اين ويروسی است که دامان من را ھم گرفته. آيا به راستی تا به حال به اين فکر کردهايد که چرا ھمه انسانھا به دنبال تائید کردن چیزی ھستند؟ ما چه چیزی را می خواھیم تائید کنیم؟
کی درست می گه؟
کی غلط می گه؟
کیف ماله کیه؟
کت تن کیه؟
اين ھمه آدمھا آمدند استدلال کردند، دلیل آوردند و به فلسفه جان دادند؛ اما میبینیم که ھنوز در ھمان نقطه اوّلیم و ھنوز به درستی معلوم نشده است که بالاخره ھابیل قابیل را کُشت يا قابیل ھابیل را؟ اين ھمه داستانھا اتفاق افتاد و بارھا انسانھا تاريخ را زير و رو کردند. آيا وقت آن نرسیده که ديگر با تاريخ کاری نداشته باشیم و کاری کنیم که خود جزيی از تاريخ شويم؟ آيا تا به حال به اين موضوع فکر کردهايم که ھمه اين جنجالھا و بالا و پايین شدنھا از يک جا سر چشمه ميگيرد و آن ذهن خود ماست . ذهن ھر آنچه را که دريافت می کند، ميسازد و در ذن تحقق می دھد. حال به من بگويید اين پرورش و دريافت از کجاست؟
اين ھا تمامن درگیریھايی است که برای رُشد و تحقق افکار بشریست. ھر کسی از زاويه ديد خود به آن نگاه ميکند و تفسیری برای آن رقم می زند. من به اين موضوع کاری ندارم؛ اما آنچه برايم مھم است اين است که وقت آن رسیده که
چشمها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
خسته شدهام از اين ھمه جنجال و درگیری. به راستی، ما به دنبال چه ھستیم؟
گفتند: يافت می نشود، جست هايم ما
گفت: آنچه یافت مینشود، آنم آرزوست
من فکر می کنم آنچه يافت مینشود؛ -عشق است و ھمه ما انسانھا به نوعی طالب آنیم که به طريقی عشق خود را به ديگران برسانیم . گاھی با خشم . گاھی با ترس . گاھی با شور، گاھی با سوز . اگر بر مذاق بعضیھا خوش در نمیآيد؛ -ضعف از(ماست) نه از (او). زيرا طريقه انتقال و سرايت آن را بلد نیستیم.
از صدای سخن عشق نديدم خوشتر
يادگاری که در اين گنبد دوار بماند
تمام بزرگان، اديبان، فاضلان، ھر يک به نوعی خواستهاند اين اکسیر حیات را به ديگران انتقال بدھند. برخی خیلی ساده آن را گفتهاند. برخی چون(میرداماد) آن را پیچاندهاند، برخی چون(منصور) بیپروا گفتهاند، برخی چون(مولانا) آن را به طور سمبلیک و شیوا بیان کردند؛ اما اين كه چقدر اين اکسیر در جان آنان رسوخ کرده، چیزیست که به درستی معلوم نیست.
ھر کسی از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
احساس میکنم صورت مسئله را پیدا کردهام. ھمینطور فرمول آنرا . فقط مانده است حل مسئله. صورت مسئله اين است که ما به دنبال تائید شدن و تائید کردنیم -حال در ھر موضوعی، فرقی نمیکند. شما میتوانید اين را با تمام آنچه که در طول زندگی خود داشته ايد يا ديدهايد مطابقت دھید. اگر انسان منصف و آگاھی باشید خواھید ديد که به اين صورت است. فرمول مسئله -عشق است.
ھمه گمان می کنند عشق، گرفتن است . در حالی که عشقی که به آن برسی، عشق نیست . عشق يعنی ھديه دادن بدون اين که منتظر بازگشت آن باشی . فقط ميبايت جاري كني. پس اگر بتوانيم اين مطلب را كاملاً احساس كنيم، (كارماي) آن در كل محیط ما به حرکت در آمده و اثر گذار خواھد شد . خوب، اين شد صورت مسئله و فرمول . اما حالا میرسیم به حل مسئله . حل اين مسئله چیزی اکتسابی و شخصی ست که برای ھر فرد، تجربه شخصی دارد . تزريقی نیست؛ نوعی سرايت است . پس میبايست آن چه را که به آن اعتقاد دارم به عمل در بیاورم . خواھم ديد که اين نیرو تحقق پیدا میکند. دنبال خوب و بد آن نباشم فقط سعی میکنم، کامل اجرا کنم؛ زيرا خوب و بد ھر چیزی، نسبیست و بنابر تراوشات ذھن شخص است . اينقدر فھمیدهام که تحقق اين انرژی نیمیاش به عھده من است و نیم ديگرش بستگی به عملکرد من دارد که آنرا از جايی که نام آنرا(ناکجاآباد) میگذارم تزريق و سرايت ميشود. مھم اين است که بتوانم ھر آنچه را که می گويم و به آن اعتقاد دارم، دقیق و کامل اجرا کنم. بعد خواھم فھمید که دستی از غیب آن را پالايش میکند و آن دست چیزی نیست جز روح متعالی خود من که به کانالی مرتبط است.