حالا تو دستِ بیصدا
دشنهی ما شعر و غزل
قصهی مرگ عاطفه
خوابای خوب بغلبغل
انگار با هم غریبهایم
خوبیه ما دشمنیه
کاش من و تو میفهمیدیم
اومدنی رفتنیه
تقصیر این قصهها بود
تقصیر این دشمنا بود
اونا اگه شب نبودن
سپیده امروز با ما بود
تجسم کنید من تمام حواسم به این قسمت است و نگاهم نمیدانم کجاست. مثل همیشه پُـکهای عمیق به سیگار میزنم و چند بار این قسمت را میبرم عقب و باز گوش میکنم و فکر میکنم که " خوبیه ما دشمنیه ". یک تاکسیِ سمند کنار ماشین من بود که متوجه شدم وسط این آهنگ رانندهاش مُداوم صدا میکند: - آقا، آقا، آقا.
شیشه را پایین کشیدم ببینم چه میگوید؟ من نمیتوانم قیافهی او را این جا با کلمهها برایتان به تصویر بکشم. ولی هنوز که به یاد آن چهره میافتم خندهام میگیرد. خود قیافه خندهدار بود. از آنهایی که پنجاه سالی از عمرشان گذشته و ریش چهار پنج روزهی نتراشیده و یک پیراهن آبی روشن که یخهاش چرکمُرد شده و دندانهایی که از زور سیگار و تریاک زرد و چند تایی از آنها ریخته و دست چپش آویزان از ماشین و در این مکالمه که میخوانید این را در ذهن داشته باشید که با هر جملهای که او میگفت یک حالت خندهی باحال هم چاشنی گفتههایش بود. خلاصه
گفتم: جان
گفت: این آهنگه خیلی باحاله. خیلی عشقیه
گفتم: آره
گفت مال سال پنجاه پنجاه و یکه. یه صفحهی 35 دور بود. بوی گندم مال تو. هر چی که دارم مال من
گفتم: آره - حالا من واقعاً از حالت حرف زدن و بیقیدی او خندهام گرفته بود و این اطلاعاتِ کاملاً غلطی که میگفت برایم جالبتر بود. هیچ کدامش درست نبود. حتی شعری که چپکی خواند هم برای ترانهی دیگری بود، ولی از این گفتگوی پشت چراغ قرمز که او نصف بدنش را آورده بود بیرون تا صدایش به من برسد داشت خوشم میآمد
گفت: میدونی وُسه چی از این آهنگه خوشم میاد؟
گفتم: وُسهی چی؟
گفت: آخه دوس دخترم وسم خریده بود. خیلی ناناز بود. یادش بخیر. هر وقت میومد اینو وُسش میذاشتم: " بوی گندم مال تو. هر چی که دارم مال من." خیلی آهنگ عشقیهایه. دمت گرم. منو بردی پیش اون ناناز. هی ی ی ی
چراغ سبز شد و با هم حداحافظی کردیم. من هم ضبط صوت را خاموش کردم و واقعاً داشتم میخندیدم. یعنی از آن حالتِ گرفته و چیزی که در ذهنم بود و باعث ناراحتیام شده بود و این تفکر که ببینم این شعر چه میگوید؟ جهانبینی پشت این شعر چیست؟ اوج و فرودش کجاست؟ من کجای این دنیا هستم؟ من در حق چه کسی خوبی کردم که خودِ دشمنی بوده؟ و از این حرفها، دیدم این آدم از این آهنگ(هر چند جای آهنگ دیگری گرفته بود) چیزی ساخت که باعث شد حداقل برای چند لحظه یا چند دقیقه من بخندم و شاد بشوم. و همان لحظه به خودم گفتم گاهی اوقات فکر نکردن از فکر کردن بهتر است و تصویری که او از این ترانه داشت از تصویری که من با تمام زوایای شاعری و آهنگسازی میشنیدم، بهتر بود