۱۳۸۳ مرداد ۲۱, چهارشنبه

تولدم مبارك

ديروز که روز تولدم بود، توی جاده اينو پشت يه کامیون ديدم:

ای مرگ کجایی کھ این زندگی ما را کشت

و ياد اين شعر(شاملو) افتادم:

-مرگ را پروای آن نیست

که به انگیزه‌ئی انديشد

اينو يکی می‌گف

که سر پیچ خیابون وايساده بود.

-زندگی را فرصتی آن قدر نیست

که در آئینه به قدمت خويش بنگرد

يا از لبخنده و اشک

يکی را سنجیده گزين کند

اينو يکی می‌گف

که سر سه ‌راهي وايساده بود.

-عشق را مجالی نیست

حتا آن‌قدر که بگويد

برای چه دوست‌ات می‌دارد

والاهه اين‌ام يکی ديگه می‌گف:

سرو لرزونی که

راست

وسط چار راه هر ور باد

وايساده بود.

هیچ نظری موجود نیست: