تو را غیر این غذای خواب و خور، غذای دیگر است . در این عالَم، آن غذا را فراموش کردهای و بھ این مشغول شدهای و شب و روز تن را میپروری. آخر، این تن اسب توست و این عالَم آخور اوست و غذای اسب غذای سوار نباشد.
ھمچنان کھ مجنون قصد دیار لیلی داشت. اشتر را آن طرف میراند، تا ھوش با او بود . چون لحظھای مُستَغر ق لیلی میگشت و خود را و اشتر را فراموش میكرد، اشتر را در دِه بچھای بود، فرصت مییافت، باز میگشت و بھ ده میرسید. چون
مجنون بھ خود میآمد، دو روزه راه را بازگشتھ بود. عاقبت، افغان کرد کھ اين اشتر بلاي من است. از اشتر فرو جست و روان شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر