از اونجايي كه مدتيه اينجا چيزي از خودم ننوشتم و بيشتر نقل روايت از جاهاي مختلف آوردم، و از اونجايي كه صلاح نميدونم دربارهي چيزهايي كه اين روزها در ذهنم ميگذرد چيزي بنويسم، با خودم گفتم اين ترانه را كه شنيدنش اين روزها برايم باعث تجديد خاطره و خوشي ميشود را بنويسم.
ياد روزهايي كه هنوز كودك بودم. از يك ماه قبل از رسيدن عيد شوق و ذوق داشتم. دعا دعا ميكردم كه خانم معلم براي عيد مشق كمي بده. بعدها كه پيك شادي اومد مصيبت پر كردن پيك شادي هم اضافه شد.
اون موقع مي رفتم چهارشنبه سوري. واقعاً چهارشنبه سوري بود. فقط از روي آتيش پريدن بود. من حتي اين دخترهايي كه قاشق ميزدند رو هم ديدم. يادمه. از روي آتيش ميپريدم و ميگفتيم زردي روي من به تو، سرخي روي تو به من. هنوز خيلي چيزا اوريجينال بود. چهارشنبه سوري هنوز اوريجينال بود. هنوز تقلبيش در نيومده بود.
با بابا و مامان ميرفتيم خيابون بهار براي خريدن لباس عيد بچهها. مثل اين تنلشا ما بچهها اين خيابون بهار رو ده مرتبه بالا پايين ميكرديم و اصلاً نميفهميديم چقدر زمان گذشت. لباسي رو كه ميخريديم چند مرتبه تا اولين باري كه ديد و بازديد بريم ميپوشيدم. چه عشقي ميكردم. ميرفتم جلوي آينه دستم رو ميكردم تو جيب و فيگور ميگرفتم. هميشه پدربزرگ مادربزرگ پدري اولين نفرها بودند. بعد براي مادري. چقدر ديد و بازديد ميرفتيم. هنوز زنده بودند. هنوز فاميل بود. اينقدر آش و لاش نشده بود. هنوز آدمهاي فاميل زنده بودند. واقعاً زنده بودند. عيدي ميدادند. مهربوني ميكردند. به همديگر دشمن نبودند و بيشترشون از زور بدبختي وطن به غربت پناه نبرده بودند. يادم نيست عيديهامو چند بار ميشمردم. آخرش هم يادم نيست چي ميشد؟
چقدر اون دوران خوب بود. هنوز معني خيلي چيزها رو نميدونستيم و اي كاش هيچ وقت نميدونستيم. پول، زن، خونه، ماشين، درآمد، لباس، طمع، كينه، حسرت، شهوت، حسادت، بخل، كيد...
اون روزها غم بود، اما كم بود.
***
بوي عيدي بوي توپ بوي كاغذ رنگي
بوي تند ماهي دودي وسط سفرهي نو
بوي ياس جانماز ترمهي مادر بزرگ
با اينا زمستون و سر ميكنم
با اينا خستگي مو در ميكنم
شادي شكستن قلك پول
وحشت كم شدن سكهي عيدي از شمردن زياد
بوي اسكناس تا نخوردهي لاي كتاب
با اينا زمستون و سر ميكنم
با اينا خستگي مو در ميكنم
فكر قاشق زدن دختر ناز چشم سياه
شوق يك خيز بلند از روي تپههاي نور
برق كفش جفت شده تو گنجهها
با اينا زمستون و سر ميكنم
با اينا خستگي مو در ميكنم
عشق يك ستاره ساختن با دولك
ترس ناتموم گذوشتن جريمههاي عيد مدرسه
بوي گل محمّدي كه خشك شده لاي كتاب
با اينا زمستون و سر ميكنم
با اينا خستگي مو در ميكنم
بوي باغچه بوي حوض عطر خوب نذري
شب جمعه پي فانوس توي كوچه گم شدن
توي جوي لاجوردي هوس يه آب تني
با اينا زمستون و سر ميكنم
با اينا خستگي مو در ميكنم
با اينا بهارو باور ميكنم!
شهيار قنبري
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر