۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

سی سال گذشت


این سی سالگی است که
آخرین شانه را
بر شبق می‌کوبد
تا سرازیر شود
افسوس که مجال افسوسی نیست
و پیش از آن که ترک از ترک‌هایش
بزاید
باید
قطره‌ اشک را
با دل انگشت
از گوشه‌ی چشم آینه برداری
.

۴ نظر:

Anonymous گفت...

در فاصله ای بس دور
کوچه را می نگرم با درختانش ..خانه هایش وتو ...
که هردم به سوی می برد روزگار
و
یک گاری با اثاثیه ای از روزهایم
تکه های بیست تا سی ..
آنچه برای من می ماند
مشتی خاطره است ..
که پنهان کرده ام درون جیب های امروزم
و تو ..
که مرا بیاد امروز می اندازی
شایدم امروز مرا بیا د تو می اندازد
روز میلاد تن تو ..
اندک اندک پیش می رویم
به سان دوره گرد
از سپیده دم تا سپیده دم
و من لبخند دارم
وقتی خاطره هایم هنوز با مند
و تو ..
و روز میلاد تو ..
به یاد تو می آیم و در تو غرق می شوم .
.
.
.

Anonymous گفت...

هنوز روز تولدت در یادم هست . هنوز فکر کنم همون جوری هستی . فکر می کنم هنوز از روز تولدت بدت بیاد . سامان عینکی شدی . نمی دونم چرا این رو می گم: اما هیچ مردی مثل تو نتونست تو زندگی من رو بفهمه . راست می گی: هنوز جون داری

نمی دونم چرا این ها رو نوشتم. تولدت مبارک

یکی از دوستانت گفت...

سلام سامان جان
امدم اینجا تولدت را تبریک بگویم . تولدت مبارک. امیدوارم توی سومین دهه عمرت به خواسته هات برسی چون لایقشون هستی . ما ایرانی ها عادت نداریم از هم تعریف کنیم اما من ک از نزدیک میشناسمت می دونم تو برای دوستانت همیشه دوست بودی هر چند خیلی ها از رک بودنت خوششون نمیاد {چون این جا ایرانه و عادت داریم حتی تو رابطه هامون سیاست داشته باشیم} ولی من و چند تا از رفیق هایت که می شناسیمت می دونیم تو دل و زبانت یکی است . اهل فیلم بازی کردن نیستی
حرف به کجا کشید؟ تولدن مبارک دوست من

mohandes_masiha گفت...

با 20 روز تاخیر تبریک میگم! می دونم خیلی دیره ولی به بزرگی خودت ببخش.
:)