۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

تنها بودن یه کابوس شومه



درباره‌ی فیلم (سنتوری) بسیار نوشتند. نه به خاطر ارزش‌های والا و یا ابتکارهایی که در این فیلم به وقوع پیوست و سینمای ایران را قدمی به جلو راه برد که در این فیلم نه ارزشی والا وجود داشت و نه ابتکاری؛ بل‌که طبق عادت سال‌های سالِ ما مردمان، به خاطر حاشیه‌هایی که برای این فیلم ایجاد شد این‌قدر به این فیلم توجه نشان داده شد.

آن زمان در نقدهایی که برای این فیلم می‌نوشتند می‌خواندم که مثلاً دست مریزاد می‌گفتند به آقای (مهرجویی) که مشکل اعتیاد را در جامعه به تصویر کشیده است و دردی از دردهای جامعه را به عریانی بر روی چشم ببینده باز کرده است و از این دست و گونه حرف‌ها. و در تمام این نقدها فقط به مسئله‌ی اعتیاد اشاره می‌شد و در وبلاگ‌های خاله زنکی به حاشیه‌های این فیلم که چرا زنان بی‌وفایند و چرا (هانیه) نماند و از این گونه سخنان

همیشه در زمینه‌ی هنر اعتقاد داشتم و دارم که یک هنرمند اگر حرفی و یا بهتر است بگویم "اندیشه‌ای" برای بیان دارد و آن "اندیشه" را می‌خواهد در هنرش جاری کند، آن "اندیشه" نباید بسیار عریان در آن اثر هنری نمایش داده شود؛ یعنی نباید اولین لایه‌ی آن اثر هنری باشد. اگر این حالت اتفاق بیفتد آن اثر هنری، نقاشی اگر باشد تبدیل می‌شود به یکی از این (تابلو)های شهرداری و پایینش هم یک شعاری، نقل قولی، بیتی می‌نویسند. اگر موسیقی باشد تبدیل به یک قطعه (سرود) می‌شود. اگر هنرِ نمایشی باشد می‌شود یکی از این فیلم‌ها و یا سریال‌های تلویزیونی که آخر داستان در اولین قسمت سریال و یا اولین سکانس فیلم مشخص است و فیلم یا سریال پر است از شعارها و آرمان‌گرایی و این‌گونه خزعبلات

نه این‌که بگویم: " من اعتقاد دارم " که هیچ ربطی به اعتقاد من ندارد و جزو اصول و مبانی سینماست و خوانندگان اگر اندک آشنایی با مبانی سینما داشته باشند(که صد البته دارند) می‌دانند که یک کارگردان حرفه‌ای، حتی یک فریم و یا یک ثانیه نگاتیو اضافه در تدوین پایانی فیلم خود باقی نمی‌گذارد و هیچ‌گاه یک کارگردان (صاحب‌اندیشه) نمی‌آید "اندیشه‌ی" خود را در اولین لایه فیلمش بگذارد تا بیننده بلافاصله بفهمد و از در سینما که بیرون آمد دیگر فیلم برایش تمام شده باشد و فیلم (شعار) خود را به او منتقل کرده باشد. بل‌که کارگردان، حرف‌اصلی خود را در بین گفتارهای فیلم، کلوز آپ‌ها، لانگ‌شات‌ها، موسیقی و دیالوگ‌های فیلم بیان می‌کند؛ آن‌هم نه به عریانی. به صورتی که بیننده را درگیر کند تا کمی بیاندیشد(سخت‌ترین کار دنیا) که این فیلم چه می‌خواست به من منتقل کند؟

و اما درباره‌ی فیلم(سنتوری): فیلم (سنتوری) درست است که به یکی از مشکل‌های بزرگ جامعه ما(اعتیاد) اشاره می‌کند(دقت بفرمایید: عرض کردم: "اشاره می‌کند") اما جانِ کلامِ فیلم درباره‌ی اعتیاد نیست؛ بل‌که درباره‌ی (تنهایی) آدم‌ها است.

به باور این کم‌ترین، (تنهایی) بزرگ‌ترین دردی است که بسیاری از انسان‌ها دچارش هستند و بزرگ‌ترین علتی است که باعث انواع هنجارها و ناهنجاری‌ها می‌شود. (تنهایی) بزرگ‌ترین و پررنگ‌ترین عاملی است که باعث می‌شود انسان‌ها دور خود حصار بسازند و سر در گریبان خویش کنند و تا پایان عمر به آن خو کنند و کسی را اجازه‌ی ورود به این حصار ندهند. (تنهایی) پررنگ‌ترین علتی است که یک ازدواج‌ را رو به سوی جدایی می‌برد. چرا که زن و مرد هر چند با همند اما هر یک در یمن‌اند.

گر در یمنی چو با منی، پیش منی

گر پیش منی، چو بی منی؛ در یمنی

نه زن مرد را می‌فهمد و نه مرد زن را. این دو نیاز دارند که دیده شوند، شنیده شوند، به احساس‌هایشان پاسخ داده شود، به ایشان احترام گذاشته شود و این نیازها برآورده نمی‌شود و خود را سخت دچار (تنهایی) می‌بینند. مدتی به یکدیگر کاری ندارند. مدتی یک کدام از اینان دچار افسردگی(دپرشن) می‌شود و خانه‌ی آخر، جدایی‌ست. و یا یک کدام از اینان دچار ترس است و می‌ترسد باز دچار (تنهایی) دیگری شود و یا عمر خود را بر باد رفته می‌بیند و یا از زخم زبان مردم می‌ترسد و یا جدایی را مصلحت نمی‌بیند و خود را سرگرم ورزش، کار خانه یا کار بیرون، بچه‌ها، حیوانات خانگی و هزار و یک چیز دیگر می‌کند تا بل‌که این (تنهایی) خود را بتواند کمی فراموش کند

اعتقادم این است که آن‌چه انسان‌ها را از درون می‌خورد و می‌پوساند (تنهایی) است و این (تنهایی) در این دور و زمانه بسیار خود را به رخ می‌کشد و برای فراموش کردنش هر شخصی به کاری دست می‌زند. یکی از این کارها روی آوردن به مواد مخدر است.

به یاد قسمتی افتادم که (شازده کوچولو) در یکی از سیاره‌ها به (می‌خواره‌ای) می‌رسد و می‌پرسد: - چرا می‌ می‌زنی؟

- برای این که فراموش کنم

- چی رو فراموش کنی؟

- سر شکستگی‌مو

- سر شکستگی از چی؟

- از این که می می‌زنم



باور دارم انسان‌ها در دو نقطه به صورت حقیقی به یکدیگر نزدیک می‌شوند و نژاد، مذهب، آیین، جنسیت، رنگ پوست، برتری طبقه، ملیت و... خود را فراموش می‌کنند. یک: زمانی که به انسان دیگر می‌رسند و او را دچار درد، زخم، آسیب بدنی(هر چیزی در این مایه‌ها که من نامش را به صورت کلی «درد» می‌گذارم) می‌بینند و دوم زمانی که (دچار تنهایی) هستند. در این دو نقطه همه‌ی عواملی که نام بردم فراموش می‌شود و انسان‌ها حقیقتاً به یکدیگر (نزدیک) می‌شوند



گفتند: یافت می‌نشود، گشته‌ایم ما

گفت: آنچه یافت می‌نشود، آنم آرزوست

آن‌چه "یافت می نشود" و قرن‌هاست انسان‌ها آرزوی آن اکسیر را دارند و شیخ در روز روشن چراغ به دست گرد شهر می‌گشت تا آن را بیابد چیزی جز (عشق) نیست. اکسیری که چاره و دوای تمام دردهای انسان بوده و هست.

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علت‌های ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تا افلاطون و جالینوس ما

علت عاشق ز علت‌ها جداست

عشق اسطرلاب اسرار خداست

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم، خجل باشم از آن



چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت

چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت



عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

و این‌که چرا این اکسیر، این آب حیات که نیاز است در رگ ما روانه شود، این جانِ جهان، در این روزگار این‌قدر کم‌یاب شده است و انسان‌ها که بیش‌تر از زمان‌های پیشین به آن نیاز دارند و اگر نصیبشان شود در عین حال از آن فرار می‌کنند، خود مجال دیگری می‌طلبد که به قول مولای روم

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دگر

.

۲ نظر:

علی توکلی گفت...

سلام سامان عزیزم
دیوونه میکنی تو آخر منو!!

"گر در یمنی چو با منی، پیش منی
گر پیش منی، چو بی منی؛ در یمنی"

نه اینکه فکر کنی بقیه متن رو ندیدم ها!!! متن ات منو گرم کرد،تا اومدم ببینم چه خبره ،بچه کجاست،بفهمم کی به کیه، به این بیت رسیدم و ضربه فنّی شدم.

"- برای این که فراموش کنم"
این آدمیزاد خود جنسه.یه کارهایی میکنه،بعد یه کارهای دیگه میکنه که اون کارهای قبلی رو فراموش کنه.
یکی نیست بگه مگه این غربتکده فراموشخوانه است. عموجان اومدی یادت بیاد،هشیار بشی.نه اینکه همون دوسال عمر تو هم فراموش کنی!!

عمو سامان!
ضربه ات کاری بود.دارم هذیون میگم.

Anonymous گفت...

نمیدونم چرا باید تنهایی رو فقط یک غول بدونیم و چرا به چشم یک موهبت بهش نگاه نمیکنیم.به خدا تنهایی یک هدیه است برای شناخت خود.دوستش داشته باشیم.