۱۳۸۳ خرداد ۸, جمعه

ھنگام که گريه می‌دھد ساز

سال اول دبیرستان بودم که با نیما آشنا شدم. (ققنوس) اولین شعري بود که از او شنیدم:

باد شديد مي وزد و سوخته ست مرغ !

خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ !

پس جوجه‌ھاش از دل خاکسترش به در

يادش به خیر! نوجوان تازه بالغي بودم و میل شديد به ديدن تازه ھا و کسب تجربه ھا در سرم بود. مي‌خواستم با زشتي‌ھا و زيبايي‌ھا و بزرگان انديشه آشنا شوم . کلماتِ سارتر و ترس و لرز کي ير کگارد و چنین گفت زرتشتِ نیچه را ھمان سال ھا خواندم . گفتن ندارد چیزي نفھمیدم و بعدن ھم ديگر نخواندمشان .ترانه‌ھاي(فرھاد) را مي‌شنیدم و(کازابلانکا) و (ھمشھري کین) و (اتوبوسي به نام ھوس)و (بانوي زيباي من) و ... مي‌ديدم.

سال‌ھا گذشت و من درگیر معاش و درس شدم و ھمینطور مي‌خواندم و مي‌خواندم و مي‌خواندم. چند شب پیش خواستم باز از نیما بخوانم و باز ھم از شعرھايش لذت ببرم .سیگاري روشن کردم و کتابي از او باز کردم . اوائل کتاب وصیت‌نامه او بود . سال‌ھا پیش اين وصیت‌نامه را خوانده بودم و راحت از آن گذشته بودم؛ طبیعي است.

پیره‌مرد آمده تکلیف آثارش را مشخص کرده و حرف ديگري زده که بسیار شنیده ايم. ولي اين بار، بعد از گذشتن چھل و ھشت سال از نوشتن اين سخن، چشمانم را بستم و اين جمله بر تمام وجودم نشست . تمام وصیت او را در پايین آورده‌ام. شايد براي شما جالب نباشد؛ اما چند روزي است آخرين جمله، جمله آخر، آخرين کلام اين وصیت‌نامه بارھا در سرم تکرار مي‌شود و رھايم نکرده. با شما تقسیمش مي‌کنم.

شب دوشنبھ ٢٨ خرداد ١٣٣٥

امشب فکر مي‌کردم با این گذران کثیفي کھ من داشتھ‌ام - بزرگي کھ فقیر و ذلیل مي‌شود حقیقتاً جاي تحسر است - فکر مي کردم براي دکتر حسین مفتاح چیزي بنویسم کھ وصیت‌نامھ من باشد بھ این نحو کھ: بعد از من ھیچ کس حق دست زدن بھ آثار مرا ندارد بجز دکتر محمد معین . اگر چھ او مخالف ذوق من باشد . دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوي کند، ضمناً دکترابوالقاسم جنتي عطایي و آل احمد با او باشند بھ شرطي کھ ھر دو با ھم باشند . ولي ھیچ یک از کساني کھ بھ پیروي از من شعر صادر فرموده‌اند در کار نباشند . دکتر محمد معین مثل صحیح علم و دانش است. کاغذ پاره‌ھاي مرا باز کنید. دکتر محمد معین کھ ھنوز او را ندیده‌ام مثل کسي است کھ او را دیده‌ام . اگر شرعن مي‌توانم قیّم براي ولد خود داشتھ باشم، دکتر محمد معین قیّم است ولو ا ین کھ او شعرم را دوست نداشتھ باشد امّا ما در زماني ھستیم کھ ممکن است ھمھ این اشخاص نامبرده از ھم بدشان بیاید، و چقدر بیچاره است انسان!

هیچ نظری موجود نیست: