داستان گذشت و میديدم بسیاری خود را تکه میکردند و پاره . داد و فرياد میزدند تا شايد آن کسی که قرار بود نمره مريضخانه و سینمای فردين را تقسیم کند بیايد . داد و فريادھا و تکه پاره کردنھا برای تقسیم کردن بود يا چیز ديگر نمی دانم؟ ولی، خواب قشنگی بود . سا لھا گذشت و من که اين روزھا گاھی به نقشهھا نگاه میکنم، میبینم مردمان پشت درياھا، دارند مرزھايشان را به ھمديگر نزديک میکنند و نقدينه جیبشان را مشترک، و میخواھند زندان را افسانهای سازند و ديوارھا را سر پناه، تا بیپناھی را پناه باشند؛ بی اينکه انتظار کسی را بکشند. از خودم ميپرسم آنھا ھم به وعدهای دير و دور دل سپردهاند؟ آخ که دلم به ھم می خورد از وعده. اما خواب قشنگی بود. نبود؟
۱۳۸۳ اردیبهشت ۱۵, سهشنبه
من خواب ديدهام...
(فروغ) خواب ديده بود . خواب کسی که صورتش ازصورت امام زمان ھم روشنتر است و نان و پپسی و شربت سیاه سرفه و روز اسم نويسی و سیمنای فردين و ھمه و ھمه را تقسیم میکند. علاوه بر اينھا تا دلش بخواھد می تواند از (مغازه سيد جواد) نسيه بگيرد. او خواب ديده بود و قسم می خورد کور شود اگر دروغ بگويد. خواب قشنگی بود . خیلی قشنگ . از آن قشنگیھايی که در خواب و رويا میشود ديد. از اين خواب ھای قشنگ، بعدھا کسی نديد . اگر ھم ديد از سنگینی معده اش بود و خرابي حالش . خانم رفت و آن کسی را که خواب ديده بود، نديد. حداقل اينجا نديد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر