.
نمیشه غصّه ما رو، یه لحظه تنها بذاره؟
نمیشه این قافله، ما رو تو خواب جا بذاره؟
.
علی این روزها زیاد بهت فکر میکنم. خوب قاعدتا و عاقلتاً (یعنی به صورت عاقلانه؛ گفتم شاید رفتی اونجا فارسیت نم کشیده باشه) باید حرفهایم را برایت ایمیل میکردم ولی احساس میکنم نمیتونستم خالی بشم، سبک بشم. البته اینجوری هم به منظورم نمیرسم؛ ولی فشار تا حدی بالا رفته که آمدم اینجا فریاد بکشم. گفتم این روزها بهت زیاد فکر میکنم. میدونی چرا؟ چون تو، تو این دنیا یه چیز رو خوب یاد گرفتی؛ خیلی خوب هم یاد گرفتی. اون هم این بود که میتونستی بشینی حرفهای مردم، چرت و پرتهای مردم رو بشنوی، خزعبلات مردم رو بشنوی، دردهای مردم رو بشنوی و آخر سر هیچی نگی. طرف رو نصیحت نکنی. طرف رو بیشعور فرض نکنی و خودت رو با شعورتر از اون. بهش راهکار ارائه ندی. نگی: بله فرمایشات شما متین، در تأیید فرمایشات شما باید عرض کنم که ... بعد پاتو بندازی رو اون پات و سیگاری روشن کنی و یک مشت خزعبلات تحویل طرف بدی. تو این رو یاد گرفتی که کسی که میاد پیش من و تو نمییاد چیزی یاد بگیره، یا نمییاد راهکار بشنوه. میاد حرف بزنه سبک بشه و علی به رفاقتمون قسم، نمیدونی این روزها چقدر نیاز دارم با یک نفر حرف بزنم. که برای شنیدن حرفام لایقش بدونم. خودت میدونی زیادند. ولی همه میخوان بهت راهکار ارائه بدند. مادر...ها خودشون دارند تو زندگی لجن خودشون دست و پا میزنن بعد میخوان به آدم راهکار ارائه بدن.
نمیدونم وقتی اینجا بودی بهت گفته بودم یا نه؟ صمد بهرنگی، وقتی روزگار خیلی فشار میاورد و خلاصه خیلی به قول یکی از دوستان (اگی) میشد یه جمله داشت که فکر کنم بهت گفتم یا شنیدی: " از این روزگار یاخچی، فریاد ". علی به قدری گوش شدم برای شنیدن حرفهای این و اون که گوشهام درد گرفتند. خودم دارم واقعا ً دست و پا میزنم. اما نمیدونم اینها رو چیکار کنم؟ ای کاش اینجا بودی و میشد بشینیم یکی دو ساعت سیگار بکشیم. حرف بزنیم. بزنیم به گور پدر دنیا. اما این دنیای لامصب نمیدونم چرا اینقدر اطواریه؟
تمام ریشم سفید شدند. باور کن اصلا ً کاری به کار این دنیا ندارم. گاهی اوقات فراموش میکنم زندهام؛ باور میکنی؟ بهمون یاد دادند که دل به چیزی نبندیم. ما هم گفتیم چشم. چون دیدیدم وقتی دل به یه نخ سیگار میبستیم، همون موقع که نه ولی فرداش از دست میدادیمش. به هر حال دلم برات بد جوری تنگیده برادر. یادته بهت میگفتم من اصلا ً به این واژهی (خواهر برادری) نه تنها اعتقادی ندارم بلکه ازش بدم هم مییاد. اما تو رو برادر صدا میکردم. نمیدونم چرا؟ خلاصهی کلام، مطلب از این قرار است:
.
من تمام هستیام را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان
آتش زدم، کشتم
من بهار عشق را دیدم، ولی باور نکردم
یک کلام در جزوههایم هیچ ننوشتم
من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن
همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
یارم رفت
۱ نظر:
فضا داخلی-ساعت 2 صبح
یه نور خیلی خفیف از یه جای مشکوک از پشت سامان از بالا رو به بیننده.در نتیجه شبح صورت سامان رو می بینیم.دود غلیظ و سنگین سیگار این دو عاشق رو در بر گرفته.
ملزومات صحنه:
عمو سامان،من، سیگار و گپ خودمونی و در پس زمینه یه آهنگ نوستالژیک با صدای پایین که هیچ کس نشنوه و به قول بهروز وثوقی" یه خرده هم آت وآشغال" -که خدای ناکرده معده هوا نگیره!!!.
کارگردان بازسازی این صحنه را از شعر زیر الهام گرفته:
عشق و شراب ورندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
فضا خارجی-ساعت 4صبح
علی داخل ماشین به سمت خانه گاز میدهد.سرعت ماشین:155 کیلومتر بر ساعت.آهنگ "تا کی به تمنای وصال تو یگانه..." با صدای گوشخراش.
فضا داخلی-ساعت 4.08 صبح
{فاصله خونه علی و سامان 20 کیلومتر.
فاصله زمانی در مسیر مستقیم با هلیکوپتر 15 دقیقه}
علی وارد تختخواب میشود.موبایل زنگ میزند.با صدای زنگ، علی و زن و بچه اش ،دو متر میپرند(و علی زیر نگاه سنگین همسرش جواب تلفن را میدهد) سامان است .میگوید :علی هر موقع رسیدی،یه ندا بده.نگرانم.
علی:برو بخواب برادر.دیگه دارم میرسم.
ارسال یک نظر