خانم (بتي جين ايدي) در كتاب معروفش (در آغوش نور) كه شرح سفر و تجربيات خود به جهان ديگر را ثبت كرده، در فصلي اشاره ميكند كه دو فرشتهاي كه همراه با او بودند، بر روي زمين مردي را با لباسي ژنده و مندرس و حالت گيجي و بيتفاوتي به او نشان ميدهند. براي بهتر تصوير كردن، عيناً اين بخش را ميآورم:
" در لحظهاي كه شروع به قضاوت كردن ديگران ميكنيم و آنان را به خاطر نقايص و كمبودهايشان زير سوال ميگيريم، نقايص و خطاها و كمبودهايي را در وجود خويش به نمايش ميگذاريم. اين به آن دليل است كه ما دانش و آگاهي لازم براي قضاوت كردن دقيق و صحيح ديگران را روي زمين نداريم.
درست براي ثابت كردن اين اصل به من، دوباره همه چيز به كنار رفت و من مجدداً قادر به ديدن كرهي زمين شدم. اين بار نظرم به گوشهي خياباني واقع در شهري بزرگ جلب شد. در آنجا مردي را مشاهده كردم كه در نوعي حالت گيجي و بيتفاوتي با لباسي ژنده و مندرس در پيادهرويي در نزديك يك ساختمان ، روي زمين دراز كشيده بود. يكي از همراهانم پرسيد: بگو چه ميبيني؟
من كه دقيقاً علت اين پرسش را نميفهميدم و نميدانستم به چه دليل لازم است آن مرد را با دقت تماشا كنم، پاسخ دادم: خوب، او يك مرد مست و ژندهپوش است. فقيري بيخانمان كه در كثافت و نكبت خود غرق شده است.
همراهانم از شدت هيجان به شور و ذوق عجيبي افتادند. آنها گفتند: حالا به تو نشان ميدهيم او واقعاً كيست.
روح آن مرد بر من نمايان شد و من در اوج شگفتي، مردي بينظير و خارقالعاده را مشاهده نمودم كه سرشار از نوري درخشان بود. از تمام وجودش عشق و محبتي شديد ساطع ميشد. در آن لحظه فهميدم كه در آسمانها او مورد احترام و تحسين بسياري از ارواح به شمار ميرفت. اين موجود بزرگ و شريف، فقط به عنوان آموزگار و مدرسي مهربان به زمين آمده بود تا به دوستي كه از لحاظ روحاني در عالم باقي با او وابستگي عميق داشت كمك بزرگي كرده باشد.
دوست او وكيل مدافعي بسيار سرشناس و برجسته بود ... هر چند آن مرد ژندهپوش كوچكترين حافظهاي از آن عهدي كه بسته بود نداشت، اما حضور او در دنياي فاني صرفاً براي اين بود كه يادآور رقتانگيزي از نيازمنديهاي ديگران در وجود آن مرد وكيل باشد تا با ديدن مرد ژندهپوش، جرقهاي در وجود مرد وكيل زده شود و او را وادار ميساخت براي كساني كه نياز به كمكهاي او دارند، بيشتر و بيشتر تلاش كند."
براي من اين موضوع جالب و تعجببرانگيز بود. اين كه واقعاً ما داراي دانش و آگاهي نيستيم كه بخواهيم قضاوت كنيم و معمولاً ورق خودمان را ميخوانيم و قادر به خواندن ورق خدا نيستيم. اما اينها را آوردم تا بگويم وقتي كه يك روح بزرگ حاضر به فداكاري ميشود تا با هيبتي فقير و بدبختي در اين دنيا زندگي كند تا ماموريتي را به انجام برساند، نميتواند اين باشد كه كساني كه در حق ما اصطلاحاً جفايي ميكنند و يا ناروايي را روا ميدارند اينان نيز به گردن ما حق دارند و در حق ما لطف ميكنند؟
چرا كه بر طبق قانون پيشفرض، انسان تا وقتي دچار سختي و نياز نشود پيشرفتي چه از لحاظ مادي و چه از لحاظ معنوي نميكند و معمولاً شخصيت يك انسان در بحرانها و سختيهاي زندگي ساخته ميشود و هر چقدر روزگار سختتري را پشت سر گذاشته باشد، شخصيت محكمتري نصيبش ميشود.
بنا بر اين طرز تفكر( كه من باورش دارم و قبلاْ هم نوشته ام) اين گونه افراد در حق ما لطف ميكنند. هر چند لطفشان از جنسي ديگر است، اما از طريق "لطف" اين افراد است كه ما ميتوانيم دردهاي يكديگر را بفهميم و به داد هم برسيم و در زندگي همديگر نقشي بهتر و پر رنگتر بازي كنيم.
يكي از بزرگترين كارهاين اين آدمها اين است كه بيايند زشتيهاي ما را بزرگ كنند و يا به نمايش بگذارند و يا پرده بردارند. اينجاست كه مهلتي براي من و تو به دست ميآيد تا بياييم كار خدا را انجام بدهيم: به داد هم برسيم و زشتيها را بپوشانيم. كه خدا خيرشان بدهد، فرصتي به ما ميدهند تا كاري بكنيم كه دل دوستمان شاد شود آبرويش حفظ شود و خدا هم لبخندي بزند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر