* داشتم نوشتههاي پيشين را ميخواندم. بعضيهايشان بسيار تلخ بودند. ميخواستم حذفشان كنم. به دوعلت دلم نيامد اين كار را بكنم. يكي اين كه در اين نوشتهها به شدت خودم بوده و هستم. بينقاب و بيريا و آن نوشتهها حاصل آن حال و هوايي بود كه در آن روزها ميگذراندمشان. ديگر اين كه عزيزترين كساني كه ميشناسمشان برايم كامنت گذاشته بودند كه اين كامنتها را بيشتر از نوشتهها دوست دارم. حيفم آمد و از سر اين كار گذشتم.
* تا آنجايي كه پرسيدهام و ميدانم تا هفت پشتم آذري زبان نبودهاند و نيستند. به هر حال اين لذت ناب شنيدن صدا و ترانههاي احمد كايا از كجا برايم ميآيد را نميدانم. وقتي ميخواند تو گويي جهان ِهست، نيست ميشود و همهي رنگها بيرنگ ميشوند و خوشصداترين مرغ جهان سر به درون ميبرد از شرم بودنش. براي من كه دنبال شاديهاي ناب در زندگيام ميگردم شنيدن ترانهها و صدايش موهبتيست و خداوند را شاكرم.
* واقعيت اين است كه من آدمي مذهبي نيستم(البته اگر بشود اسمم را آدم گذاشت)، اما به يك سري از اعتقادات، اعتقاد دارم و مهمتر اين كه باورشان دارم. دقت كردهايد در كوچه و خيابان و دور و برتان انسانهايي را ميبينيد كه حالا يا شخص رفته بدنسازي و خودش را كشته و هيكلي به هم زده و سينهها جلو و دستها به اندازهي يك هندوانه باز از بغل، راه ميرود و يا ديگري با لباسهايي فاخر چنان راه ميرود يا رفتار ميكند، تو گويي به زمين و زمان ميگويد، فخرتان باد كه من هستم و از بودنم شما را خوش باد! و دخترها و يا خانمهايي كه بسيار زيبا هستند و خودشان هم ميدانند اين را و خوشپوش راه ميروند و ناز ميكنند و ... هر وقت اين تيپ افراد را ميبينم نميدانم چرا ياد اين گفته از عليبن ابيطالب(ص) ميافتم كه ملكهي ذهنم شده و به اين گفتهاش ايمان دارم:
بيچاره فرزند آدم! اجلش پنهان. بيماريهايش پوشيده. اعمالش همه نوشته شده. پشهاي او را آزار ميدهد. جرعهاي گلوگيرش ميشود و او را از پاي در ميآورد و عرق كردني او را بد بو ميسازد.
اي كاش ما آدمها اينها را به عنوان حقيقت ميپذيرفتيم و عمل ميكرديم و كاردهايمان را جز از براي تقسيم نان بيرون نميآورديم و در حق يكديگر به جز نيكي و زيبايي چيز ديگري روا نميداشتيم. دنيا، زيبا جايي ميشد براي زندگي. ولي به گفته شمس: اين سنتالله نيست كه اينگونه شود. اي كاش بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر