واقعيت اينه كه تا اونجايي كه به ياد ميآرم هميشه با ديدگاه مميزي به رفتار و كردار مردم نگاه ميكردم. يعني ميتونم بگم كه تقريباً اين خصيصه جزو اخلاق فرديام شده بود. هميشهي خدا هم برام اين سوالها بود كه آخه چرا اين حرفو زد؟
براي چي اين كار رو كرد؟
مگه شعور نداره؟
واقعاً نميفهمه نبايد اين عمل رو انجام ميداد؟
واقعاً نميفهمه جاي اين حرف اينجا نبود؟ و...
خلاصه تا دلتون بخواد از اين سوالها دربارهي مردم جماعت برام ايجاد ميشد. دردسرتون ندم. يه چند روزيه اين ماجرا برام جلوهي ديگري پيدا كرده. به اين ترتيب كه به خودم گفتم تو اگه اين مميزيها رو كه ناخوداگاه دربارهي ديگران به كار ميبري، دربارهي خودت به كار ببري و خودت را زير ذرهبين بگذاري، حرف زدنت رو، راه رفتنت رو، اعمالت رو، تلفن صحبت كردنت رو و خلاصه همه و همه، تبديل به يه آدم ديگهاي ميشي. به مراتب مثبت و خوب.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر