۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه

بي‌زحمت برای این نوشته هم یک عنوان انتخاب کنید

واقعيت اينه كه تا اونجايي كه به ياد مي‌آرم هميشه‌ با ديدگاه مميزي به رفتار و كردار مردم نگاه مي‌كردم. يعني مي‌تونم بگم كه تقريباً اين خصيصه جزو اخلاق فردي‌ام شده بود. هميشه‌ي خدا هم برام اين سوال‌ها بود كه آخه چرا اين حرفو زد؟

براي چي اين كار رو كرد؟

مگه شعور نداره؟

واقعاً نمي‌فهمه نبايد اين عمل رو انجام مي‌داد؟

واقعاً نمي‌فهمه جاي اين حرف اينجا نبود؟ و...

خلاصه تا دلتون بخواد از اين سوال‌ها درباره‌ي مردم جماعت برام ايجاد مي‌شد. دردسرتون ندم. يه چند روزيه اين ماجرا برام جلوه‌ي ديگري پيدا كرده. به اين ترتيب كه به خودم گفتم تو اگه اين مميزي‌ها رو كه ناخوداگاه درباره‌ي ديگران به كار مي‌بري، درباره‌ي خودت به كار ببري و خودت را زير ذره‌بين بگذاري، حرف زدنت رو، راه رفتنت رو، اعمالت رو، تلفن صحبت كردنت رو و خلاصه همه و همه، تبديل به يه آدم ديگه‌اي مي‌شي. به مراتب مثبت و خوب.

حيرت آور است. در اين چند روزه مستغرق عيب‌هاي خودم شده‌ام. اين همه عيب داشته‌ام و غافل و در "مقام نفهمي " به سر مي‌برده‌ام. با خودم فكر مي‌كنم اگر ما آدم‌ها شهامت اين را داشته باشيم تا با خودمان و نقاط منفي و تاريكمان رو در رو بشيم ديگر فرصت و يا مهلتي برايمان باقي نمي‌ماند تا بخواهيم عيب‌ها و يا رفتارهاي ديگران را نقد كنيم، به چالش بكشيم و يا هر عمل ديگري از اين دست را انجام بدهيم. جالب‌تر اين‌كه خيلي از ما با داشتن نقاط تيره و تاريك در درونمان، مي‌آيیم ديگران را رد مي‌كنيم و به ايشان آموزش مي‌دهيم و در نقش آموزگار در مي‌آييم. واقعاً كه اين بشر حيرت آور است.

هیچ نظری موجود نیست: