در وهلهي اول اينكه دوستانه از شما ميخواهم جوابم را فاضلانه، زاهدانه، عارفانه، روشنفكرانه، فيلسوفانه، رندانه، يا هر ...انه ديگري ندهيد. اگر ميخواهيد جواب بدهيد فقط آن چيزي را بگوييد كه باور داريد. " صادقانه " را بيشتر ميپسندم.
ديگر اينكه ميبينم در طول دو روز 330 نفر از وبلاگم بازديد كردهاند و فقط چند نفر از دوستانم برايم نظر گذاشتهاند. عددش برايم مهم نيست؛ اما دوست دارم و واقعاً دوست دارم كه نظرتان را برايم بنويسيد. ببينم نزديكيهايمان چقدر است؟ فاصلههاي فكريمان چقدر است؟ -به خصوص در مورد سووالي كه ميخواهم ازتان بپرسم.
قسمت عمدهاي ازندگي ما را مجموعهاي از احساسها تشكيل ميدهد. احساسهايي همچون دوست داشتن. نفرت داشتن. عاشق بودن. معشوق بودن. غرور داشتن. حسرت داشتن. رضايت داشتن. شكايت داشتن. كينه داشتن. حسادت داشتن و...
دقت كنيد راجع به احساسها دارم صحبت ميكنم. مثل احساس معشوق بودن. يا احساس حسرت داستن. خوب دربارهي اين بخش از سخنانم كه فكر كنم بحثي نباشد. ميروم سر حرف و سوال: امكان ندارد و محال ممكن است كه كسي در اين دنيا باشد كه انسان عادي باشد و حس حسرت خوردن و يا حسرت داشتن را تجربه نكرده و يا نداشته باشد.
از شما ميخواهم دربارهي حسرتهاي بزرگ و كوچك زندگيتان عميقاً فكر كنيد و ببينيد با آن احساس چه كار كرديد و به من هم بگوييد و بياييد با هم تقسيمش كنيم و به هم كمك كنيم.
ببينيد نميخواهم از آنها بنويسيد. دقت بفرماييد. ميخواهم بگوييد با آن حس چگونه كنار آمديد و يا اصلاً كنار آمديد؟ چه كار كرديد؟ براي اين كه راحت و صادق باشيد(خداي ناكرده مطلقاً قصد جسارت و بيادبي ندارم، چون طرح اين موضوع جزو تابوهاي شخصيتي است و كمتر كسي حاضر ميشود از اين موضوع بگويد يا بنويسد)، با نام واقعيتان ننويسيد. ممنونم.
ديگر اين كه، از دشمـــنان بـرند شکــايت به دوســـتان،
چون دوست دشمنست، شکايت کجا بريم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر