متأسفانه در طول سالهاي اخير به خاطر بسياري از مشكلات و مباحث مختلف اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، رواني و... مردم به شدت نسبت به مذهب، دين و يا هر چيزي از اين قبيل عكسالعمل منفي نشان ميدهند. اين را كه خود نيز ميدانيد. مثلاً چند نفر از دوستانم ميگفتند، فلاني من نوشتههايت را دوست دارم ولي بعضي وقتها خيلي مذهبي مينويسي و اصلاً با نوشتههاي ديگرت همخواني ندارد تو ذوق ميخورد. اين حرف را تنها يك نفر به من نگفته كه فكر كنم، خوب نظر شخصي اوست قابل احترام ولي كار خودم را ادامه ميدهم؛ بلكه چند نفر اين نكته را بازگو كردند و اينجا ديگر جاي تأمل دارد.
واقعيت اين است كه من هيچگاه احساس نكردم مذهبي مينويسم، و اصولاً به مذهب از ديد ديگري نگاه ميكنم. مثلاً شخصيتهاي بزرگ مذهبي همچون حضرت موسي(ص)، حضرت عيسي(ص)، حضرت محمد(ص)، حضرت علي(ص) و بسياري ديگر را فارغ از جايگاه و شأن غيرقابل ترديدي كه دارند از اين ديد نگاه ميكنم كه اينان انسان بودهاند و كساني بودهاند صاحب انديشه و جنبشها، تحولها و انقلابهاي عظيمي كه در عرصهي فرهنگ، جامعه و تاريخ بوجود آوردهاند، مطلقاً كار كوچكي نبوده و آثار مكتوبي كه از بعضي از اين بزرگواران در دست است نشان از وسعت انديشه و خرد اينان ميدهد.
كافيست شما نگاهي به سخنان و يا كتابهايي كه از حضرت زرتشت، بودا، مزمور حضرت داوود، عهد عتيق، انجيل و نهجالبلاغه است بكنيد. اين كتابهايي كه ذكر كردم كتابهايي هستند كه گردآوري سخنان و يا نوشتهي اين بزرگواران هستند و مثلاً مثل قرآن مجيد تماماً وحي و يا كلام خدا نيستند. در نهجالبلاغه شاهد سخناني هستيم كه از لحاظ خرد بشري حيرت انگيز است. مثلاً (ابوعثمان جاحظ) كه براي او مقام امام ادبيات ِعرب قائل هستند، پس از خواندن اين جمله از عليبن ابيطالب(ص) « قيمةُ كُلّ امري ما يُحسن» كه ترجمهي فارسياش چنين ميشود، «ارزش آدمي به چيزي است كه آن را خوش ميدارد»، چنين مينويسد: اگر از اين كتاب (نهج البلاغه) جز همين جمله را نداشتيم، آنرا شافي، كافي، بسنده و بينياز كننده مييافتيم. بلكه آنرا فزون از كفايت و منتهي به غايت ميديديم و نيكوترين سخن آنست كه اندك ِ آن تو را از بسيار بينياز سازد و معني آن در ظاهر لفظ آن بـُـــود.*
واقعيت اين است كه من هيچگاه احساس نكردم مذهبي مينويسم، و اصولاً به مذهب از ديد ديگري نگاه ميكنم. مثلاً شخصيتهاي بزرگ مذهبي همچون حضرت موسي(ص)، حضرت عيسي(ص)، حضرت محمد(ص)، حضرت علي(ص) و بسياري ديگر را فارغ از جايگاه و شأن غيرقابل ترديدي كه دارند از اين ديد نگاه ميكنم كه اينان انسان بودهاند و كساني بودهاند صاحب انديشه و جنبشها، تحولها و انقلابهاي عظيمي كه در عرصهي فرهنگ، جامعه و تاريخ بوجود آوردهاند، مطلقاً كار كوچكي نبوده و آثار مكتوبي كه از بعضي از اين بزرگواران در دست است نشان از وسعت انديشه و خرد اينان ميدهد.
كافيست شما نگاهي به سخنان و يا كتابهايي كه از حضرت زرتشت، بودا، مزمور حضرت داوود، عهد عتيق، انجيل و نهجالبلاغه است بكنيد. اين كتابهايي كه ذكر كردم كتابهايي هستند كه گردآوري سخنان و يا نوشتهي اين بزرگواران هستند و مثلاً مثل قرآن مجيد تماماً وحي و يا كلام خدا نيستند. در نهجالبلاغه شاهد سخناني هستيم كه از لحاظ خرد بشري حيرت انگيز است. مثلاً (ابوعثمان جاحظ) كه براي او مقام امام ادبيات ِعرب قائل هستند، پس از خواندن اين جمله از عليبن ابيطالب(ص) « قيمةُ كُلّ امري ما يُحسن» كه ترجمهي فارسياش چنين ميشود، «ارزش آدمي به چيزي است كه آن را خوش ميدارد»، چنين مينويسد: اگر از اين كتاب (نهج البلاغه) جز همين جمله را نداشتيم، آنرا شافي، كافي، بسنده و بينياز كننده مييافتيم. بلكه آنرا فزون از كفايت و منتهي به غايت ميديديم و نيكوترين سخن آنست كه اندك ِ آن تو را از بسيار بينياز سازد و معني آن در ظاهر لفظ آن بـُـــود.*
حالا بخش جالب داستان در اينجاست كه وقتي همين سخنان(به معني دقيق و واقعي كلمه همين سخنان) از زبان اوشــو، مـهــر بـابـا، ساتيا ساي بابا، راما كريشنا، ييچينگ، لائوتز، بودا، بابا جان، ساي بابا شيردي، گرجيف، سوامي ساتياناندا، تاجالدين بابا، اوپاسني ماهاراج، دالاي لاما، مولانا، عطار، حافظ و خيليهاي ديگر با كلمات ديگر بيان و چاپ ميشوند، جزو پرخوانندهترين كتابها و پرفروشترين آنها ميشود. در صورتي كه اصل فقط و فقط يكي است. تنها مميزي اينجاست كه هر كسي آمده به شيوهي خود روايت كرده.
به صورت مثال:
(شري باگوان اوشو راجينش) عارف و فيلسوف معاصر هندي كه خود را متعلق به هيچ دين و مذهب و مرامي نميدانست و حقيقتاً نبود و در ايران به نام (اوشو) و يا (آچاريا) ميشناسندش و كتابهايش جزو پرفروشترينهاست، در سال (1978 ميلادي – 1357 هجريشمسي) ميآيد براي اولين بار، ده شب پشت سر هم براي خيل عظيمي از مردم و مريدانش سخنراني ميكند به صورتي كه سخناني كه در آن ده شب بيان ميكند را جزو مهمترين و نابترين گفتههاي عارفان معاصر ميدانند. در سخنراني شب اول خود(19 مهر 1357) اين چنين كلام خود را آغاز ميكند:
لا اله الا الله
خدايي به جز خداوند وجود ندارد. اين عصارهي اساسي تعاليم صوفيان است. اين همان دانه است. در اين عبارت كوتاه تمام ارزشهاي والاي مذاهب گنجانده شده است: خداوند وجود دارد و تنها خداوند وجود دارد. **
همين سخن را دقيقاً دوازده قرن پيش (بايزيد بسطامي) به صورتي ديگر گفته: وحده لا اله الا هو.
در آخر، شاهكار اين داستان را (شمس تبريزي) بيان ميكند از براي همهي گويندگان: از همهي اسرار «الفي» بيش بيرون نيفتاد. و باقي هر چه گفتند در شرح آن «الف» گفتند و آن «الف» البته، فهم نشد.
پس ببينيد داستان اينقدر ساده و سطحي نيست. حداقل ميشود از نگاهي ديگر به اين اشخاص و سخنان نگاه كرد و اينقدر دگم و بسته نبود، كمي فكر و تعمق و نگاه بازتر داشتن ميتواند بسيار مفيد باشد. حالا اگر از اين بزرگوارن نقل قول كنيم، متهم ميشويم به مذهبينويسي، عقبافتادگي و تو كه روشنفكري چرا...
پينوشتها:
*البيانوالتبين / تصحيح عبدالسلام هارون/ جلداوّل
** راز / اوشو / ترجمه محسن خاتمي / جلد اول
خاييدند: جويدند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر